سلمان رشدی پس از حمله خونینی که در سال ۲۰۲۲ او را برای همیشه زخمی کرد، با انتشار کتاب تازه‌اش بار دیگر به صحنه ادبیات بازگشته است. او همزمان با معرفی این کتاب، «ساعت یازدهم»، در گفت‌وگویی با فرید زکریا در شبکه سی‌ان‌ان، «اسلام‌هراسی» در امریکا را محکوم کرد.

رشدی سال‌ها در سایه تهدید، تعقیب، خشونت، فتوای مرگ و نفرت‌پراکنی از سوی تندروهای اسلام‌گرا زندگی کرده است، با این حال هشدار می‌دهد که هیچ شکل از تعصب و ستیز علیه هیچ گروهی، از جمله مسلمانان، قابل پذیرش نیست. دفاع سلمان رشدی از حقوق مسلمانان، جوهره مفهوم آزادی بیان را آشکار می‌کند؛ او می‌گوید آزادی بیان دقیقاً زمانی آغاز می‌شود که تفاوت باورها پدید می‌آید.

صحبت‌ها و موضع‌گیری‌های سلمان رشدی درباره آزادی بیان می‌تواند برای فهم این پدیده بسیار مهم باشد. او از معدود کسانی است که سالها برای حق بیانش هزینه داده است. پس از انتشار رمان «آیات شیطانی»، روح الله موسوی خمینی، رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، در سال۱۹۸۹ فتوا داد که رشدی به پیامبر اسلام توهین کرده است.

بعدها گزارش‌هایی منتشر شد مبنی بر اینکه خمینی احتمالاً کتاب را نخوانده بود. اما، این فتوا واکنش‌های جهانی گسترده‌ای برانگیخت و رشدی را مجبور کرد سال‌ها در اختفا زندگی کند. اما زندگی مخفی مانع از آن نشد که او هدف حمله قرار نگیرد: در سال ۲۰۲۲ در نیویورک با چاقو مورد حمله قرار گرفت و در نتیجه بینایی یک چشم خود را از دست داد و یکی از دست‌هایش نیز به‌شدت آسیب دید و تا حدی از کار افتاد.

اکنون پس از آن حمله، نخستین اثر داستانی خود را منتشر کرده است؛ مجموعه‌ای از داستان‌ها که نشان می‌دهد او همچنان به ادبیات و نیروی تخیل وفادار مانده است. این کتاب مجموعه‌ای از پنج داستان (سه داستان بلند و دو داستان کوتاه) است که در هند، انگلستان و امریکا می‌گذرند و به موضوعاتی مثل مرگ، پیری، خاطره، هویت و لحظه‌های پایانی زندگی می‌پردازند. روایتی از آدم‌هایی است که در آستانه‌ پایان چیزی ایستاده‌اند؛ رابطه، زندگی یا ایمان‌شان. نوعی مواجهه غیر مستقیم خود رشدی با تجربه‌ نزدیک‌شدن به مرگ و معنای ادامه دادن بعد از آن نیز محسوب می‌شود.

نکته قابل تامل این است که او امروز در امریکا یکی از مدافعان حقوق و آزادی‌های مسلمانان است. اخیراً در مصاحبه‌ای با فرید زکریا گفت که اسلام‌هراسی در امریکا وجود دارد و نباید چنین باشد. رشدی اسلام‌هراسی، یهودستیزی و هرگونه تعصب و ستیز علیه هر گروه انسانی را محکوم کرد و از حقوق و آزادی‌های همه این گروه‌ها دفاع کرد.

ممکن است این پرسش پیش بیاید که چگونه سلمان رشدی، که بیشترین فشار، آسیب و هزینه روانی و فیزیکی را از سوی اسلام‌گرایان تندرو تجربه کرده، اکنون مدافع حقوق مسلمانان در کشورهای غربی است؟ پاسخ در کارنامه و جهان‌بینی خود او نهفته است. رشدی تاکید می‌کند که معنای آزادی بیان تنها زمانی آغاز می‌شود که تفاوت دیدگاه و تفاوت تجربه‌های انسانی پدید می‌آید؛ در غیر این صورت آزادی بیان معنایی ندارد.

او می‌گوید همان‌طور که خودش حق دارد دیدگاه‌ها و نظراتش را آزادانه بیان کند و قانون از این حق حمایت کند، مخالفان او نیز باید حق داشته باشند باورها و دیدگاه خود را بیان کنند و قانون نیز از آزادی آنها حمایت کند. اما این تفاوت دیدگاه باید مدنی، مستدل و عاری از نفرت باشد و هیچ شکل از خشونت در آن جای نداشته باشد. جایی که کسی برای مخالفت، به حذف فیزیکی روی می‌آورد، آزادی بیان پایان یافته است و گفت‌وگو و استدلال به بن‌بست رسیده است.

رشدی پیش‌تر نیز درباره سیاست‌های دولت فرانسه مبنی بر ممنوعیت حجاب در مکان‌های عمومی اظهار مخالفت کرده بود. او تصریح کرده بود که هرکس حق دارد آزادی پوشش داشته باشد و اعمال فشار و تحمیل هر نوع پوشش، چه حجاب و چه بی‌حجابی، مغایر آزادی انسان است. او گفته بود: من شخصاً مخالف پوشیدن حجاب هستم، اما از حق کسانی دفاع می‌کنم که می‌خواهند حجاب داشته باشند.

برای فهم بهتر مفهوم آزادی بیان و این‌که چرا سلمان رشدی با وجود تجربه‌ خشونت اسلام‌گرایان تندرو، از حقوق مسلمانان دفاع می‌کند، می‌توان از یک مثال ساده استفاده کرد. تصور کنید کسی در یک شهر لیبرال غربی می‌گوید: همسایه‌ ما که نویسنده‌ای خداناباور است، دیروز همراه با جمعی از مسلمان‌ها در مقابل دفتر شهردار تظاهرات کرده بود تا از حق مسلمان‌ها برای ساخت مسجد دفاع کند؛ در حالی که شهردار جدید اعلام کرده اجازه نمی‌دهد در این شهر مسجد ساخته شود. در برابر چنین صحنه‌ای، ممکن است عده‌ای بگویند این از «فضایل» دین اسلام است؛ این خداناباور تازه فهمیده اسلام چه دین بزرگی است و حالا به آن علاقه‌مند شده. عده‌ دیگری ممکن است بگویند نه، اصلاً ممکن نیست؛ این آدم ریگی به کفش دارد، شیطنت می‌کند، حتماً جاسوس است.

اما حقیقت این است که معنای واقعی اعتقاد به آزادی دقیقاً در همین رفتار نهفته است. مسئله نه تعلق خاطر دینی است و نه شیطنت سیاسی. کسانی که به آزادی باور دارند و آن را به‌طور جدی در زندگی خود به کار می‌گیرند، برای احترام به اصل آزادی، در کنار دیگران می‌ایستند تا آن‌ها نیز بتوانند شکل مورد نیاز آزادی را تجربه کنند. آن‌ها برای تامین حق آزادی دیگران مبارزه می‌کنند تا حق آزادی خودشان محفوظ بماند.

خداناباوری که از حق آزادی یک مسلمان مومن برای داشتن مسجد دفاع می‌کند، در واقع از حق خودش برای آن‌که آزادانه خداناباور باشد دفاع می‌کند؛ برای این‌که بتواند بی‌هراس کتاب بنویسد، نقد دینداری کند، سخنرانی داشته باشد و عقاید مومنان را به چالش بکشد. اگر امروز از حق آزادی یک مسلمان در آن شهر دفاع نکند، فردا در شرایطی دیگر ممکن است عده‌ای بگویند: «ما از کتاب‌ها و افکار خداناباورانه‌ تو خوش‌ما نمی‌آید؛ دفتر و دیوانت را ببند.» و درست از همین‌جا سلامت و تعادل جامعه به‌هم می‌ریزد. این منطق متقابل، همان منطق آزادی است که در رفتار و سخن سلمان رشدی نیز دیده می‌شود؛ کسی که با وجود هزینه‌های شخصی سنگین، هنوز از حق مسلمانان برای زیستن و بیان کردن دفاع می‌کند.

در نتیجه، آزادی بیان و باور به آزادی یعنی این‌که ما فقط از سخنان و دیدگاه‌ها و نظرهای کسانی استقبال نکنیم که مثل ما فکر می‌کنند، مثل ما حرف می‌زنند و مثل ما می‌اندیشند. این آزادی بیان نیست. آزادی بیان یعنی حق نظر مخالف را به رسمیت بشناسیم؛ استدلال طرف مخالف و حق استدلال‌کردن او را بپذیریم. چون آزادی بیان دقیقاً چنین چیزی است؛ از آزادی دیگران دفاع کنیم تا خودمان حق بیان و اظهار نظر آزادانه را از دست ندهیم.

خبرهای بیشتر

رادیو