هفتاد سال است که نزاع اسرائیل و فلسطین با آوارگی، اشغال، مرزهای نامعلوم، قدس مناقشه‌برانگیز و میلیون‌ها پناهنده ادامه دارد؛ گره‌ای که هر بار پیچیده‌تر شده و هنوز راه‌حلی نیافته است. این نوشته می‌کوشد به پرسش‌های تاریخی درباره این بحران پاسخ دهد.

دیروز، دوازدهم سپتامبر ۲۰۲۵، مجمع عمومی سازمان ملل با ۱۴۲ رأی موافق در برابر ۱۰ رأی مخالف، اعلامیه‌ای را تصویب کرد که بر «گام‌های ملموس، زمان‌مند و برگشت‌ناپذیر» برای تحقق راه‌حل دو‌دولتی میان اسرائیل و فلسطین تأکید دارد. این سازمان، حملات هفتم اکتوبر ۲۰۲۳ حماس را محکوم کرده و هم‌زمان حملات اسرائیل علیه غیرنظامیان و زیرساخت‌های غزه نیز نکوهش کرده است.

با این حال، مخالفت آمریکا و اسرائیل نشان می‌دهد که حتی با وجود اجماع گسترده جهانی، دستیابی به توافقی پایدار برای حل مسئله اسرائیل و فلسطین، همچنان دور از دسترس است. طی دهه‌های گذشته، طرح‌های متعددی برای پایان دادن به یکی از پیچیده‌ترین و طولانی‌ترین بحران‌های سیاسی جهان ارائه شده، اما هیچ‌یک به صلح، امنیت و ثبات منجر نشده است.

در این نوشته، با تکیه بر منابع معتبر و بی‌طرف، تلاش شده است تا با مروری بر رویدادهای کلیدی از اواخر دوران عثمانی تا قطعنامه اخیر سازمان ملل، دست‌کم به این پرسش پاسخ داده شود که چرا و چگونه بحران اسرائیل و فلسطین دهه‌ها ادامه یافته و چرا هیچ‌یک از تلاش‌های دیپلوماتیک تاکنون نتوانسته‌ راهی به سوی حل نهایی آن باز کند.

ریشه تاریخی منازعه اسرائیل و فلسطین

از سال ۱۵۱۷ تا پایان جنگ جهانی اول، فلسطین بخشی از امپراتوری عثمانی بود. در این دوران، این سرزمین به‌عنوان چند «ولایت» یا «سنجق» اداره می‌شد. شهرهای اصلی مانند قدس، یافا، حیفا و نابلس در چارچوب نظام عثمانی مدیریت می‌شدند.

آنگونه که در دانشنامه هلوکاست آمده، درهمان سالها در اروپا موج‌های شدید یهودستیزی و تبعیض علیه یهودیان رو به افزایش بود.خشونت علیه یهودیان در اروپا بیشتر ریشه در ترکیب تعصبات مذهبی مسیحی (که یهودیان را «قاتلان مسیح» می‌دانست)، رقابت‌های اقتصادی (چون بسیاری از یهودیان در تجارت و بانکداری فعال بودند) و ملی‌گرایی‌های نوظهور اروپایی (که یهودیان را «بیگانه» تلقی می‌کرد) داشت. این عوامل در کنار هم، زمینه‌ساز تبعیض، آزار و کشتارهای دوره‌ای یهودیان شد.

بر اساس توضیح دانشنامه هولوکاست ایالات متحده، در اواخر قرن نوزدهم یهودیان در اروپای شرقی با تبعیض‌های اجتماعی، محرومیت‌های اقتصادی و موجی از خشونت‌های سازمان‌یافته روبه‌رو بودند که به آن‌ها «پُگروم» گفته می‌شد؛ حملاتی که شامل غارت، آتش‌زدن خانه‌ها و کشتار در شهرهایی چون کیشینف، کی‌یف و اودسا بود و هزاران خانواده یهودی را بی‌خانمان کرد.

در چنین شرایطی، آن‌گونه که دائرةالمعارف بریتانیکا توضیح می‌دهد، اندیشه‌ای سیاسی و ملی‌گرایانه در میان بخشی از روشنفکران یهودی شکل گرفت که «صهیونیسم» نام گرفت. هدف این جنبش ایجاد یک «خانه ملی برای یهودیان» بود تا بتواند امنیت و آینده‌ای مستقل برای آنان فراهم کند. این جریان خیلی زود سازمان جهانی صهیونیسم را پایه‌گذاری کرد و پروژه مهاجرت و خرید زمین در فلسطین را به‌صورت هدفمند پی گرفت.

بنیان‌گذار اصلی جنبش صهیونیسم تئودور هرتسل بود؛ روزنامه‌نگار و نویسنده یهودی اهل هنگری که در وین زندگی می‌کرد. او در سال ۱۸۹۶ کتابی با عنوان «دولت یهود» منتشر کرد و در آن معتقد بود که یهودیان تنها از راه تشکیل یک کشور مستقل می‌توانند از تبعیض‌ها و خشونت‌های اروپا رهایی یابند. نظریه‌ای که به‌عنوان یکی از محورهای پیدایش صهیونیسم ذکر شده است.

در سال بعد، ۱۸۹۷، هرتسل نخستین کنگره جهانی صهیونیسم را در بازل سوئیس برگزار کرد که تقریباً ۲۰۰ نماینده از کشورهای مختلف در آن شرکت کردند، از اروپای مرکزی و شرقی، روسیه، غرب اروپا و برخی از ایالات متحده. این نشست به‌عنوان نقطه آغاز رسمی جنبش صهیونیسم سیاسی شناخته می‌شود و اساسنامه‌ای تحت عنوان «برنامه بازل» تصویب گردید که هدف آن ایجاد خانه‌ای ملی برای یهودیان در فلسطین بود.

نخستین کنگره جهانی صهیونیسم در بازل سوئیس (۱۸۹۷)؛ نقطه آغاز رسمی جنبش برای ایجاد خانه ملی یهودیان.

وقتی تئودور هرتسل و دیگر رهبران نخستین این حرکت را پایه‌گذاری کردند، خودشان نام «جنبش صهیونیسم» را برای آن به‌کار بردند و سازمانی هم که تأسیس شد «سازمان جهانی صهیونیسم» نام گرفت.

به‌نوشته‌ مجله‌ «تاریخ امروز» در مقاله‌ای با عنوان «خواب آشفته‌ هرتسل: خاستگاه‌های صهیونیسم»، کنگره‌ بازل و برنامه‌ای که در آن تصویب شد، معروف به «برنامه‌ی بازل» به‌عنوان نقطه‌ی آغاز رسمی جنبش صهیونیسم سیاسی در تاریخ شناخته می‌شود.

تئودور هرتسل، بنیان‌گذار جنبش صهیونیسم و برگزارکننده نخستین کنگره صهیونیستی در بازل سوئیس (۱۸۹۷).

از کنگره بازل تا موج‌های مهاجرت سازمان‌یافته

از این پس، اندیشه «خانه ملی یهودیان» از سطح یک آرزو به یک برنامه عملی بدل شد. رهبران جنبش، صندوق‌های مالی و نهادهای سیاسی ایجاد کردند تا در فلسطین زمین خریداری شود و مهاجرت یهودیان سامان بگیرد. همین ساختارها پایه‌های جامعه نوپای یهودی در فلسطین را بنا گذاشت. به‌نوشته وب‌سایت «صندوق ملی یهود»، که در سال ۱۹۰۱ تأسیس شد، مأموریت اصلی این نهاد خرید زمین در فلسطین و آماده‌سازی آن برای اسکان مهاجران یهودی بود.

نخستین موج‌های مهاجرت یهودیان به فلسطین از دهه ۱۸۸۰ میلادی آغاز شد؛ مهاجرانی که بیشتر از اروپای شرقی و روسیه می‌آمدند. آن‌ها در اطراف یافا، حیفا و بیت‌المقدس مستقر شدند و شهرک‌های کشاورزی یا «کیبوتص»‌های ابتدایی ایجاد کردند. بر اساس آمار «دفتر مرکزی آمار فلسطین»، ۱۹۱۴ در آن زمان شمار یهودیان هنوز اندک بود. برآوردها نشان می‌دهد که تا آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴)، حدود ۸۰ تا ۸۵ هزار یهودی در فلسطین زندگی می‌کردند، در حالی‌که جمعیت عرب مسلمان و مسیحی بیش از نیم‌میلیون نفر بود.

در آن زمان، فلسطینی‌ها یک دولت یا ساختار سیاسی متمرکز نداشتند. جامعه عرب فلسطین بیشتر متکی به ساختارهای محلی، قبیله‌ای و خانوادگی بود. در مقابل، جنبش ملی یهودیان (صهیونیسم) از همان آغاز نهادهای سازمان‌یافته، صندوق مالی و شبکه بین‌المللی داشت که به‌طور هدفمند زمین می‌خرید و مهاجرت را مدیریت می‌کرد. این عدم توازن سازمانی، به نفع مهاجران یهودی بود.

نخستین جرقه‌های تنش؛ از مهاجرت‌های اولیه تا اعلامیه بالفور

آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه بریتانیا، در کنار متن مشهور «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷)؛ سندی که وعده حمایت لندن از ایجاد خانه ملی برای یهودیان در فلسطین را ثبت کرد و سرآغاز فصل تازه‌ای در تاریخ منازعه خاورمیانه شد.

به‌نوشته پایگاه «مرکز عربی پژوهش‌ها و مطالعات سیاسی» و همچنین مقاله‌ای در «پایگاه فلسطینی الزيتونه»، بخشی از زمین‌هایی که در اختیار مهاجران یهودی قرار گرفت، از سوی مالکان غایب فروخته شده بود؛ مالکانی که اغلب در شهرهایی چون بیروت یا دمشق ساکن بودند و ارتباط مستقیمی با روستاییان فلسطینی نداشتند.

مخالفت فلسطینی‌ها با حضور یهودیان تازه‌مهاجر، از همان سال‌های نخست آغاز شد. اعتراض اصلی مردم بومی این بود که زمین‌ها از سوی آنان فروخته نشده است؛ هرچند معاملات از نظر حقوقی قانونی به شمار می‌رفت، اما چون فروشندگان اغلب مالکان غایب بودند، مردم محلی هیچ نقشی در این دادوستدها نداشتند. همین احساس بی‌قدرتی و کنار گذاشته‌شدن، نخستین بذرهای بی‌اعتمادی را در جامعه فلسطین کاشت.

آنگونه که در مقاله «تغییر ساختارهای سرمایه‌داری و خرید زمین‌های مهاجران در شمال فلسطین، ۱۸۹۷–۱۹۲۲» نوشته کِ. آلف در نشریه مجله بین‌المللی مطالعات خاورمیانه آمده است، در آغاز مخالفت‌های مردم محلی با مهاجران یهودی بیشتر به شکل پراکنده و محلی دیده می‌شد؛ از جمله شکایت به مقامات عثمانی، نزاع‌های کوچک بر سر زمین و اعتراض‌های محدود. اما با افزایش موج‌های مهاجرت و تغییرات تدریجی در بافت اجتماعی و اقتصادی، این نارضایتی‌ها گسترده‌تر شد و به‌تدریج شکل منسجم‌تری به خود گرفت.

با شکست امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۱۷، نیروهای بریتانیایی فلسطین را اشغال کردند و چند سال بعد، جامعه ملل رسماً این سرزمین را تحت «قیمومیت بریتانیا» قرار داد. در همان دوره، دولت بریتانیا در «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷) وعده داد که از ایجاد یک «خانه ملی برای یهودیان» در فلسطین حمایت خواهد کرد. این تعهد بدون مشورت با اکثریت عرب ساکن فلسطین داده شد و در نگاه آنان به‌مثابه معامله‌ای پشت پرده بود که سرنوشت مردم بومی را نادیده گرفته است.

آنگونه که در گزارش کمیسیون پیل (۱۹۳۷) آمده است، مخالفت فلسطینی‌ها از سطح اعتراض‌های محلی فراتر رفت و به یک موضع سیاسی جمعی تبدیل شد. بسیاری از فلسطینی‌ها اعلامیه بالفور را نشانه‌ای می‌دانستند که قدرت‌های اروپایی آینده فلسطین را به سود مهاجران یهودی رقم زده‌اند. همین احساس بی‌عدالتی یکی از عوامل عمده‌ای بود که زمینه‌ساز شورش‌های گسترده در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ شد، و در نهایت به شورش بزرگ فلسطین در سال ۱۹۳۶ انجامید.

شورش‌ها و قیام‌های دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰؛ از اعتراض‌های محلی تا خیزش‌های فراگیر

نیروهای بریتانیایی در خیابان‌های قدس دهه ۱۹۲۰؛ هم‌زمان با آغاز شورش‌های فلسطینیان علیه قیمومیت و مهاجرت یهودیان

دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ نقطه عطفی در تاریخ منازعه فلسطین بود. جامعه عرب فلسطین، که تا پیش از آن اعتراض‌هایش بیشتر پراکنده و محلی بود، اکنون به‌صورت گسترده و سازمان‌یافته‌تر وارد میدان شد. نخستین جرقه در سال ۱۹۲۰ در قدس زده شد؛ به‌نوشته‌ «کمیسیون هی‌کرفت» که پس از شورش یافا در سال ۱۹۲۱ تشکیل شد، و همچنین بر اساس پژوهشی در نشریه «مطالعات اسرائیل» با عنوان «پیش از قیمومیت: حکومت بریتانیا در فلسطین، ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲» نوشته جِی. آورباخ، مخالفت فلسطینی‌ها با حضور یهودیان تازه‌مهاجر از همان سال‌های نخست آغاز شد. فلسطینی‌های بومی اعتراض داشتند که زمین‌ها توسط خود آنان فروخته نشده است؛ در واقع، هرچند معاملات زمین از نظر حقوقی قانونی بود، اما بسیاری از مالکان اصلی غایب و در شهرهایی چون بیروت یا دمشق ساکن بودند. به همین دلیل، روستاییان محلی هیچ نقشی در این دادوستدها نداشتند. همین بی‌قدرتی، نخستین بذر بی‌اعتمادی را در جامعه فلسطینی کاشت.

به‌نوشته‌ی «مؤسسه مطالعات فلسطین» در مقاله «شورش بزرگ فلسطین ۱۹۳۶–۱۹۳۹» و همچنین بر اساس گزارش «کمیسیون پیل» در سال ۱۹۳۷، اوج اعتراض‌های فلسطینیان در دوره قیمومیت بریتانیا در جریان «شورش بزرگ» رخ داد. این خیزش هم سیاسی بود و هم نظامی و در واقع اعتصاب سراسری شش‌ماهه، تظاهرات گسترده در شهرها و قیام‌های مسلحانه در روستاها تقریبا فلسطین را وارد مرحله حساسی ساخت.

علت اصلی این شورش، افزایش بی‌سابقه مهاجرت یهودیان به فلسطین در دهه ۱۹۳۰ بود؛ به‌ویژه پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان که موج تازه‌ای از فرار یهودیان اروپایی را رقم زد. فلسطینی‌ها بیم داشتند که توازن جمعیتی به‌سرعت به زیان آنان تغییر کند، در حالی‌که دولت قیم بریتانیا در عمل از سیاست‌های مهاجرت و اسکان یهودیان حمایت می‌کرد. همین عوامل، «شورش بزرگ فلسطین» را به یکی از مهم‌ترین نقاط عطف تاریخ این منازعه بدل ساخت.

به‌نوشته «پایگاه پژوهشی پال‌کوئست» در مقاله «شورش بزرگ فلسطین ۱۹۳۶–۱۹۳۹»، بریتانیا برای سرکوب این قیام هزاران سرباز به فلسطین اعزام کرد و رهبران سیاسی و مذهبی فلسطینی را یا تبعید نمود یا به زندان انداخت. در کنار آن، سیاست‌های تنبیهی سخت‌گیرانه‌ای چون بازداشت‌های جمعی، تخریب خانه‌ها و اعمال مقررات نظامی اجرا شد. این اقدامات در نهایت باعث شکست شورش شد، اما شکاف بی‌اعتمادی میان جامعه عرب فلسطین و دولت قیم بریتانیا را عمیق‌تر کرد.

از سوی دیگر، به‌گزارش «کتابخانه مجازی یهود» در مقاله «تحول دفاع مسلحانه یهودیان در فلسطین»، جامعه یهودی از این دوره برای تقویت نهادهای امنیتی و شبه‌نظامی خود بهره برد. سازمان‌هایی مانند «هاگانا» با حمایت غیرمستقیم بریتانیا و کمک‌های بین‌المللی توانستند آموزش ببینند، تجهیزات دریافت کنند و شبکه‌های دفاعی محلی را گسترش دهند. این روند، تفاوت چشمگیری در توان سازمانی دو جامعه ایجاد کرد و مسیر تحولات بعدی منازعه را هموار ساخت.

به این ترتیب، دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ دوران گذار منازعه بود؛ زمانی که فلسطینی‌ها دریافتند با مهاجرت سازمان‌یافته یهودیان و حمایت بریتانیا روبه‌رو هستند، و یهودیان هم فهمیدند که بدون نیروی نظامی و سازمان مستقل قادر به بقا نخواهند بود. این دو روند متوازی، در سال‌های بعد پایه‌های جنگ ۱۹۴۸ و شکل‌گیری دولت اسرائیل را فراهم کرد.

جنگ جهانی دوم، هولوکاست و طرح تقسیم سازمان ملل

با آغاز جنگ جهانی دوم، شرایط فلسطین نیز دگرگون شد. در حالی که بریتانیا سرگرم جنگ با آلمان نازی بود، موج تازه‌ای از یهودیان آواره از اروپا به فلسطین سرازیر شد. این مهاجرت‌ها عمدتاً غیرقانونی بود، زیرا دولت بریتانیا برای آرام کردن فلسطینی‌ها «کتاب سفید» ۱۹۳۹ را صادر کرده بود که ورود یهودیان به فلسطین را محدود می‌کرد. با وجود این، کشتی‌های پناهجویان یهودی یکی پس از دیگری راهی سواحل فلسطین می‌شدند.

اوج فاجعه برای یهودیان اروپا، «هولوکاست» بود، قتل عام شش میلیون یهودی به دست رژیم نازی. این رویداد بی‌سابقه، مسئله یهودیان را از یک دغدغه منطقه‌ای به یک بحران اخلاقی و انسانی جهانی بدل کرد. پس از پایان جنگ، فشار افکار عمومی بر قدرت‌های پیروز افزایش یافت تا برای یهودیان بازمانده، سرزمینی امن ایجاد شود. فلسطین به دلیل پیوندهای مذهبی و مهاجرت‌های پیشین، طبیعی‌ترین گزینه به نظر می‌رسید.

در سال ۱۹۴۷، بریتانیا که از اداره فلسطین ناتوان شده بود، موضوع را به سازمان ملل واگذار کرد. کمیته ویژه سازمان ملل پس از بررسی، طرحی برای تقسیم فلسطین به دو دولت ارائه داد: یک دولت یهودی و یک دولت عربی، با بین‌المللی شدن قدس. مجمع عمومی سازمان ملل این طرح را در نوامبر ۱۹۴۷ تصویب کرد.

یهودیان طرح را پذیرفتند و آن را گامی به سوی تحقق «خانه ملی» خود دانستند؛ اما فلسطینی‌ها و دولت‌های عرب آن را رد کردند، زیرا معتقد بودند تقسیم، ناعادلانه است. جمعیت یهودیان در آن زمان تنها یک‌سوم کل فلسطین بود، اما بیش از نیمی از خاک به آنان واگذار می‌شد. همین اختلاف نظر، زمینه‌ساز جنگ ۱۹۴۸ و شکل‌گیری دولت اسرائیل شد.

جنگ ۱۹۴۸ و نکبه؛ تولد اسرائیل و آوارگی فلسطینیان

۱۴ می ۱۹۴۸، تالار موزه تل‌آویو؛ دیوید بن‌گوریون در حضور اعضای شورای ملی یهود اعلامیه استقلال اسرائیل را می‌خواند.

در ۱۴ می ۱۹۴۸، درست یک روز پیش از پایان رسمی قیمومیت بریتانیا، رهبران یهودی موجودیت دولت اسرائیل را اعلام کردند. چند ساعت بعد، کشورهای عرب همسایه، مصر، اردن، سوریه، لبنان و عراق، ارتش‌هایشان را به فلسطین فرستادند تا مانع تحقق طرح تقسیم و تشکیل دولت یهودی شوند. جنگی آغاز شد که در تاریخ به «جنگ ۱۹۴۸» یا از نگاه فلسطینیان به «نکبه» (فاجعه) مشهور است.

نتیجه این جنگ برخلاف انتظار عرب‌ها بود. نیروهای تازه‌تشکیل اسرائیل توانستند نه‌تنها مناطق تعیین‌شده در طرح تقسیم را حفظ کنند، بلکه بخش‌هایی از سرزمین‌های بیشتر را هم تصرف کنند. فلسطینی‌ها که امید داشتند با حمایت جهان عرب پیروز شوند، با شکست سنگینی روبه‌رو شدند.

اما بزرگ‌ترین پیامد این جنگ، آوارگی بود. بیش از ۷۰۰ هزار فلسطینی خانه‌ها و روستاهایشان را ترک کردند یا مجبور به فرار شدند. بسیاری به اردن، لبنان و سوریه رفتند و هزاران نفر هم در نوار غزه و کرانه باختری پناه گرفتند. بیش از ۴۰۰ روستا تخریب یا خالی از سکنه شد. این جمعیت آواره هسته اصلی بحران پناهندگان فلسطینی را شکل داد؛ بحرانی که تاکنون حل نشده و هنوز یکی از حساس‌ترین موضوعات منازعه است.

از نگاه اسرائیل، جنگ ۱۹۴۸ به معنای تحقق رؤیای دیرینه «خانه ملی یهودیان» بود؛ اما برای فلسطینی‌ها آغاز فصلی از بی‌وطنی و بی‌عدالتی شد. این دو روایت متناقض، حافظه جمعی دو ملت را شکل داد و تا امروز هم بر همه مذاکرات و طرح‌های صلح سایه انداخته است.

جنگ ۱۹۶۷؛ اشغال تازه و تغییر نقشه منازعه

ورود نیروهای اسرائیلی به قدس شرقی در جریان جنگ شش‌روزه ۱۹۶۷؛ تصویری از موتر حامل سربازان به‌سوی قبةالصخره

در جون ۱۹۶۷، جنگی شش‌روزه میان اسرائیل و سه کشور عربی، مصر، اردن و سوریه درگرفت. اسرائیل در این جنگ کوتاه توانست نوار غزه و صحرای سینا را از مصر، کرانه باختری و قدس شرقی را از اردن، و بلندی‌های جولان را از سوریه به تصرف خود درآورد.

برای نخستین‌بار، میلیون‌ها فلسطینی مستقیماً زیر حاکمیت نظامی اسرائیل قرار گرفتند. ضمیمه‌کردن قدس شرقی به خاک اسرائیل حساسیت‌های تازه‌ای ایجاد کرد و موضوع شهرک‌سازی‌های یهودی در این سرزمین‌ها به‌تدریج به یکی از اصلی‌ترین موانع مذاکرات صلح تبدیل شد.

از آن زمان، مسئله «اشغال» در مرکز نزاع اسرائیل و فلسطین قرار گرفت. قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل، اسرائیل را به عقب‌نشینی از سرزمین‌های اشغالی فراخواند، اما این خواست تا امروز عملی نشده و همچنان در متن همه مذاکرات باقی مانده است.

پس از شکست سنگین کشورهای عرب در جنگ ۱۹۶۷، تلاش‌های تازه‌ای برای بازگرداندن سرزمین‌های اشغالی آغاز شد. نقطه اوج این تلاش‌ها، جنگ ۱۹۷۳ بود؛ جنگی که با حمله غافلگیرانه مصر و سوریه به مواضع اسرائیل در سینا و جولان آغاز شد. هرچند اسرائیل در نهایت توانست حملات را دفع کند، اما این جنگ نشان داد که کشورهای عرب هنوز آماده کنارآمدن با واقعیت‌های جدید نیستند.

مصر نخستین کشوری شد که تصمیم گرفت مسیر مذاکره را در پیش گیرد. این روند به پیمان کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ و سپس توافق صلح مصر و اسرائیل در ۱۹۷۹ انجامید. بر اساس این توافق، اسرائیل صحرای سینا را به مصر بازگرداند، اما نوار غزه و کرانه باختری همچنان در کنترل اسرائیل باقی ماند.

بسیاری احساس کردند که مسئله فلسطین در اولویت قدرت‌های عربی قرار ندارد و هر کشور به دنبال منافع ملی خود است. در همین دوره، سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) به رهبری یاسر عرفات نقش پررنگ‌تری گرفت و کوشید نماینده اصلی مردم فلسطین در عرصه جهانی باشد.

انتفاضه اول

صحنه‌ای از درگیری‌های خیابانی میان جوانان فلسطینی و نیروهای اسرائیلی در جریان انتفاضه اول

در دسامبر ۱۹۸۷، اعتراض‌های گسترده‌ای در نوار غزه آغاز شد که به سرعت به کرانه باختری هم کشیده شد. این حرکت، که بعدها به نام انتفاضه اول شناخته شد، خیزش مردمی علیه اشغال توسط اسرائیل بود. فلسطینی‌ها با تظاهرات، اعتصاب و درگیری‌های خیابانی، مخالفت خود را با ادامه وضعیت موجود نشان دادند.

انتفاضه اول بیش از پنج سال ادامه یافت و برای نخستین‌بار افکار عمومی جهان را به‌طور جدی متوجه زندگی روزمره فلسطینی‌ها زیر اشغال کرد. تصاویر سنگ‌پرتاب‌کردن جوانان فلسطینی در برابر سربازان مسلح اسرائیل به نماد این دوره بدل شد.

در پاسخ، اسرائیل با اقدامات امنیتی سختگیرانه، بازداشت‌های گسترده و محدودیت‌های شدید رفت‌وآمد، کوشید کنترل اوضاع را حفظ کند. اما نتیجه سیاسی این بود که جامعه جهانی به این جمع‌بندی رسید که بدون گفت‌وگوی مستقیم میان اسرائیل و فلسطینی‌ها، هیچ راه‌حلی برای بحران وجود ندارد.

این فضا سرانجام زمینه‌ساز آغاز روند صلح اسلو در اوایل دهه ۱۹۹۰ شد؛ مذاکراتی که قرار بود چشم‌انداز تشکیل دولت فلسطینی را نزدیک‌تر کند.

آنگونه که در گزارش «مؤسسه مطالعات فلسطین» و نیز تحلیل «مؤسسه صلح ایالات متحده» آمده است، در سال ۱۹۹۳ اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) با میانجی‌گری آمریکا توافقی تاریخی امضا کردند که به «توافق اسلو» مشهور شد. این توافق در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳ در واشنگتن و با حضور یاسر عرفات، اسحاق رابین و بیل کلینتون به امضا رسید. بر اساس آن، ساف موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و در مقابل، اسرائیل پذیرفت اداره بخش‌هایی از کرانه باختری و نوار غزه به «تشکیلات خودگردان فلسطین» واگذار شود. این توافق نقطه عطفی در روند صلح خاورمیانه به‌شمار می‌رفت، هرچند بسیاری از مسائل اصلی از جمله قدس، مرزها و پناهندگان به آینده موکول شد.

هم‌زمان، گسترش شهرک‌سازی ادامه یافت و گروه‌های مخالف اسلو مانند حماس با حملات مسلحانه و انتحاری تلاش کردند روند صلح را متوقف کنند.

در داخل اسرائیل نیز مخالفت‌ها بالا گرفت. دو سال پس از امضای توافق، اسحاق رابین، نخست‌وزیر وقت، توسط یک افراطی یهودی ترور شد. این رویداد ضربه سنگینی به روند صلح وارد کرد و فضای سیاسی دو طرف را بیشتر به سمت بی‌اعتمادی برد.

انتفاضه دوم؛ فروپاشی امیدهای صلح (۲۰۰۰)

یکی از تظاهرکنندگان فلسطینی در جریان انتفاضه دوم (۲۰۰۰–۲۰۰۵) در برابر موانع آتشین در کرانه باختری.

در سپتامبر ۲۰۰۰، پس از شکست مذاکرات کمپ دیوید میان یاسر عرفات و ایهود باراک با میانجی‌گری آمریکا، تنش‌ها بار دیگر بالا گرفت. جرقه آغازین زمانی زده شد که آریل شارون، رهبر اپوزیسیون اسرائیل، به همراه نیروهای امنیتی به محوطه مسجدالاقصی در قدس شرقی رفت. این اقدام خشم گسترده فلسطینی‌ها را برانگیخت و موجی از اعتراض و درگیری در سراسر کرانه باختری و غزه به راه افتاد.

انتفاضه دوم، برخلاف انتفاضه اول، به سرعت رنگ نظامی گرفت. گروه‌های فلسطینی حملات انتحاری و مسلحانه را علیه اهداف اسرائیلی آغاز کردند و اسرائیل در پاسخ عملیات نظامی گسترده‌ای در مناطق فلسطینی انجام داد. تلفات دو طرف سنگین بود و هزاران فلسطینی و صدها اسرائیلی کشته شدند.

روند صلح اسلو عملاً متوقف شد. اسرائیل برای مقابله با حملات، ساخت «دیوار حائل» در کرانه باختری را آغاز کرد و کنترل امنیتی خود را بر مناطق فلسطینی تشدید کرد. در سوی مقابل، محبوبیت گروه‌هایی چون حماس افزایش یافت و شکاف میان آن‌ها و رهبری ساف عمیق‌تر شد.

خروج اسرائیل از غزه و قدرت‌گیری حماس

اسرائیل در سال ۲۰۰۵ تصمیم گرفت همه نیروهای نظامی و شهرک‌نشینان خود را از نوار غزه خارج کند. این اقدام که به «طرح گسست یک‌جانبه» مشهور شد، به معنای پایان حضور مستقیم ارتش و شهرک‌های اسرائیلی در غزه بود. با این حال، کنترل مرزهای زمینی (به‌جز گذرگاه رفح با مصر)، حریم هوایی و آب‌های ساحلی همچنان در اختیار اسرائیل باقی ماند؛ موضوعی که نشان می‌داد اشغال به‌طور کامل پایان نیافته است.

یک سال بعد، انتخابات پارلمانی فلسطین برگزار شد و حماس با کسب اکثریت کرسی‌ها برنده شد. این پیروزی منجر به اختلاف جدی با جنبش فتح شد. در ۲۰۰۷، پس از درگیری‌های خونین داخلی، حماس کنترل کامل غزه را به دست گرفت و تشکیلات خودگردان به رهبری فتح تنها در کرانه باختری باقی ماند.

از آن زمان، ساختار سیاسی فلسطین به دو بخش جدا تقسیم شد، کرانه باختری تحت کنترل تشکیلات خودگردان و نوار غزه تحت کنترل حماس. اسرائیل و بسیاری از کشورهای غربی حماس را سازمانی تروریستی معرفی کردند و غزه وارد دوره‌ای طولانی از محاصره شد. این دوپارگی، توان فلسطینی‌ها را برای مذاکره یا اعمال فشار سیاسی به‌شدت تضعیف کرد و به یکی از موانع اصلی صلح پایدار تبدیل شد.

جنگ‌های مکرر در غزه؛ دور باطل خشونت

از سال ۲۰۰۸ به بعد، غزه بارها صحنه جنگ‌های گسترده میان اسرائیل و حماس شد. نخستین جنگ در زمستان ۲۰۰۸–۲۰۰۹ رخ داد، زمانی که اسرائیل عملیاتی نظامی را با هدف توقف شلیک راکت‌ها از غزه آغاز کرد. این جنگ سه هفته طول کشید و بیش از هزار فلسطینی و ده‌ها اسرائیلی کشته شدند.

در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴، درگیری‌ها دوباره اوج گرفت. جنگ ۲۰۱۴ به‌ویژه سنگین‌ترین نبرد میان دو طرف پس از ۱۹۶۷ بود. بیش از ۲۲۰۰ فلسطینی کشته شدند که بیشترشان غیرنظامی بودند، و ده‌ها اسرائیلی نیز جان باختند. غزه در این دوره متحمل ویرانی وسیع شد و محاصره اقتصادی و انسانی شدت گرفت.

هر بار که درگیری‌ها پایان یافت، یک آتش‌بس شکننده برقرار شد، اما هیچ‌یک از مسائل اساسی حل نشد، نه محاصره غزه برچیده شد، نه حملات راکتی متوقف گردید، و نه روند صلح سیاسی از سر گرفته شد. این دور باطل خشونت، غزه را به یکی از پرتنش‌ترین نقاط جهان بدل کرد.

حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و جنگ تازه در غزه

مردی فلسطینی بر فراز ویرانه‌های برجای‌مانده از حملات هوایی در غزه

در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، حماس حمله‌ای گسترده به جنوب اسرائیل انجام داد. بر اساس آمار اسرائیل، به روایت اسرائیل، ۱۱۳۹ نفر کشته و بیش از ۲۰۰ نفر گروگان گرفته شدند. این حمله بی‌سابقه، شوک امنیتی بزرگی برای اسرائیل بود و به سرعت به جنگی تمام‌عیار در غزه انجامید.

اسرائیل در پاسخ، عملیات نظامی گسترده‌ای را آغاز کرد. حملات هوایی و زمینی، هزاران ساختمان مسکونی و زیرساخت را به ویژه در غزه را ویران کرد. وزارت بهداشت در غزه اعلام کرد که ده‌ها هزار فلسطینی، عمدتاً غیرنظامی، کشته شدند. در کنار تلفات انسانی، میلیون‌ها نفر آواره داخلی شدند و بحران انسانی در این منطقه به بالاترین سطح در دهه‌های اخیر رسید.

جامعه جهانی واکنش‌های متناقضی نشان داد. ایالات متحده آشکارا از اسرائیل حمایت کرد، در حالی‌که بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی و نیز سازمان‌های بین‌المللی نسبت به ابعاد انسانی بحران هشدار دادند. شورای امنیت سازمان ملل بارها تلاش کرد قطعنامه‌ای درباره آتش‌بس تصویب کند، اما اختلاف قدرت‌های بزرگ مانع شد.

این جنگ، ویرانی‌های تازه‌ای به همراه آورد و بار دیگر پرسش اساسی را به پیش کشید که آیا بدون حل ریشه‌ای مسائل قدس، مرزها، پناهندگان و امنیت، می‌توان به صلحی پایدار رسید؟
به این ترتیب، ریشه منازعه اسرائیل و فلسطین تنها در «اختلاف بر سر زمین» نیست و در فقدان اعتماد تاریخی و تجربه‌های انباشته تعریف می‌شود. فلسطینی‌ها از همان آغاز احساس کردند که آینده‌شان بدون مشورت به دست قدرت‌های خارجی معامله شده است، و اسرائیل نیز از ابتدای موجودیتش امنیت را در محاصره‌ای از دشمنی‌ها دیده است. این دو حافظه جمعی، یکی بر پایه «نکبه» و دیگری بر پایه «هولوکاست» و تهدید وجودی سبب شده که هیچ توافقی تنها با نقشه‌های سیاسی پیش نرود.

خبرهای بیشتر

رادیو