بیست‌وچهار سال پس از ترور احمدشاه مسعود، افغانستان از سقوط نخست طالبان تا بازگشت دوباره آنان در سال ۱۴۰۰، فراز و فرودهای بزرگی را پشت سر گذاشته است. این نوشته، به سرنوشت یاران مسعود، پراکندگی آنان، کشاکش بر سر نماد او و پیامدهای این وضعیت در سیاست امروز افغانستان پرداخته است.

بیست‌وچهار سال از ترور احمدشاه مسعود در هژدهم سنبله ۱۳۸۰ می‌گذرد. در این مدت، سیاست در افغانستان فراز و فرودهای بسیاری را تجربه کرده است. تنها دو روز پس از ترور او، رویداد یازدهم سپتامبر رخ داد. طالبان از سپردن اسامه بن لادن به امریکا خودداری کردند و همین سر باز زدن، بهانه حمله امریکا و متحدانش به افغانستان شد. در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱ این حمله آغاز شد و در مدتی کوتاه نظام طالبان فروپاشید.

پس از آن، ساختار تازه قدرت در افغانستان با حمایت نیروهای بین‌المللی شکل گرفت. فرماندهان نزدیک به مسعود در سالهای نخست محور اصلی قدرت بودند و نقش تعیین‌کننده‌ای در نهادهای امنیتی و دفاعی و حتا ساختار سیاسی افغانستان داشتند. هرچند بعدها شماری از آنان از صحنه کنار زده شدند و برخی نیز در جریان حوادث بیست سال جمهوریت کشته شدند، اما جایگاه شماری از این فرماندهان، تا سقوط دوباره افغانستان در سال ۱۴۰۰ به دست طالبان، چه در عرصه سیاسی و چه در حوزه نظامی، همچنان برجسته باقی ماند.

پراکندگی فرماندهان پس از مسعود

راه فرماندهان نزدیک به مسعود پس از مرگ او به گونه یکسان پیش نرفت. در نخستین سال‌های حکومت پسا طالبان، بسیاری از آنان در ساختار حکومت تازه‌تأسیس جایگاه‌هایی بلند یافتند؛ وزیر شدند، معاون ریاست جمهوری شدند، مارشال شدند، شماری والی بودند و حتی کم‌نام‌ترین فرماندهان مسعود هم به مقام فرماندهی امنیه و در مناسب نظامی دیگری رسیدند. این حضور گسترده در سالهای نخست، آنان را به ستون اصلی قدرت نظامی به ویژه در بخش‌های سیاسی، نمایندگی‌های دیپلوماتیک و نیز ارتش و پولیس افغانستان بدل کرد، هرچند با گذشت زمان بیشترشان به تدریج کنار زده شدند.

یکی از یاران مسعود بعدها روایت می‌کرد که پس از مرگ او، چنان نگاه همه به قدرت دوخته شد که کمتر کسی فرصت یافت پرونده ترورش را دنبال کند؛ پرونده‌ای که در برخی کشورها در قفسه‌های دستگاه قضایی باقی ماند و هیچگاه به نتیجه روشنی نرسید.

نبود مسعود، پس از سقوط طالبان به عنوان یک مرجع کاریزماتیک و میانجی درونی، باعث شد این قدرت تازه به جای آن که حول یک محور منسجم بماند، به سمت پراکندگی و رقابتهای درونی برود. نبود یک چتر واحد رقابت‌های درونی را تشدید کرد. سیاست به منطق اداره‌ها، قراردادها و پیمان‌های موقت تغییر یافت. رهبری شخص‌محور جای خود را به دسته‌های پراکنده داد و بخشی از همین پراکندگی منجر شد تا بعدها طالبان میدان روایت را به دست بگیرند، تا آنجا که طالبان پس از رسیدن دوباره به قدرت، «فروپاشی جزایر قدرت» را یکی از دستاوردهای خود عنوان کرده‌اند.

در واقع، پس از سقوط طالبان، فقدان چهره‌ای که بتواند هم در میدان جنگ و هم در عرصه روایت‌سازی مقابل طالبان بایستد، کار را برای این گروه آسان‌تر کرد و در شرایطی که کمتر کسی تصور می‌کرد طالبان دوباره سربلند کنند، آنها دوباره به برخاستند و در نهایت نظام سیاسی افغانستان را به دست گرفتند.

بسیاری‌ها باور دارند که اگر احمدشاه مسعود در آن زمان زنده می‌بود، جدای اینکه مانع پراکندگی رهروان خود می‌شد، ترکیب قدرت نیز در همان آغاز ممکن بود شکل دیگری به خود بگیرد. نفوذ نظامی و پشتوانه مردمی او این ظرفیت را داشت که در مذاکرات و تقسیم قدرت سهم بیشتری مطالبه کند و حتا شاید مانع از سلطه کامل نیروهای بیرونی بر طراحی نظم نوین شود.

اما پس از سقوط طالبان و شکل‌گیری نظم تازه، نام و تصویر احمدشاه مسعود به میدان کشاکش چهره‌های سیاسی نزدیک به او بدل شد. هر جریان می‌کوشید میراث او را در ترازوی سیاست تازه وزن کند و سهمی از آن را به سود خود بگیرد. برای جمعیت اسلامی، او همچنان رهبر فکری و ستون هویت حزبی بود؛ برای دیگر حلقه‌های قدرت ضد طالبان نیز سرمایه‌ای برای مشروعیت.

اما همین تلاش‌ها به‌جای آن‌که تصویری یک‌دست از مسعود بسازد، او را به چندین چهره تقسیم کرد. هر گروه برای تثبیت موقعیت خود به گذشته پناه مسعود می‌برد و او را به ابزار رقابت روزمره بدل می‌کرد. همین فرایند بود که سبب شد نام او در حافظه جمعی مردم همزمان هم بار وحدت داشته باشد و هم بار مناقشه.

فروپاشی انسجام، میدان‌داری طالبان

پس از بازگشت دوباره طالبان به قدرت در سال ۱۴۰۰، پراکندگی یاران مسعود از هر زمان دیگر آشکارتر شد. در اتاقهای گفت‌وگوی آنلاین، رهبران و چهره‌های نزدیک به مسعود بارها از نبود دیدگاه واحد سخن گفته‌اند؛ هر کدام روایت جدا از راهبرد، اولویت و حتی تعریف «مقاومت» ارائه کرد. با گذشت چهار سال از سقوط نظام جمهوری در افغانستان، زبان مشترک میان آنان هنوز شکل نگرفته و همان اختلافهای قدیمی، این بار با فاصله جغرافیایی و بی‌اعتمادی بیشتر، بازتولید شده است.

در واقع، این اختلافات به حدی است که ساخت یک دستور جلسه مشترک را هم برای‌شان دشوار ساخته است، بیانیه مشترک در میان چهره‌های سیاسی امروز افغانستان کمتر صادر شده و اگر هم شد، طولی نکشید که با بیانیه‌های فردی یا تکذیب‌های بعدی فرسوده شد. این وضعیت، هزینه هر اقدام جمعی را برای آنها بالا برده است.

در همین فضا، حزب جمعیت اسلامی که مسعود به آن تعلق داشت، نتوانست به عنوان یک چتر واحد باقی بماند. اختلاف بر سر رهبری، سازوکار تصمیم گیری و شیوه مواجهه با طالبان، شکاف را عمیق‌تر کرد تا جایی که عملاً با دو شاخه و چند مرکز تصمیم روبه‌رو شد. کمیته‌ها و شوراهای موازی شکل گرفت، ارتباط با بدنه محلی تضعیف شد و توان بسیج اجتماعی کاهش یافت. هر شاخه، خود را نزدیک‌تر به میراث فکری مسعود می‌دانست، اما خروجی سیاسی این ادعاها، بیشتر پراکندگی است تا همگرایی مؤثر.

حتا حضور احمد مسعود به‌عنوان فرزند احمدشاه مسعود و وارث نمادین او نیز نتوانسته است پراکندگی جریانهای سیاسی و نظامی منتسب به مسعود را برطرف کند. او پس از ۱۴۰۰ کوشید با طرح «جبهه مقاومت» پرچم انسجام را دوباره برافرازد، اما شکافهای درونی، اختلاف در تعریف راهبرد، تفاوت دیدگاه درباره شیوه مبارزه با طالبان و رقابتهای شخصی رهبران پیشین، مانع از آن شد که چتر واحدی شکل گیرد. برخی فرماندهان قدیم او را تجربه‌نیافته و شتابزده دانستند، بخشی دیگر از نبود برنامه روشن انتقاد کردند و عده‌ای نیز ترجیح دادند مسیر مستقل خود را دنبال کنند.

پیامد این پراکندگی در زمین سیاست نیز به سود طالبان تمام شده است. طالبان در غیاب رقیب هماهنگ، به میدان‌دار بی‌رقیب تبدیل شده‌اند. در سطح منطقه و جهان نیز نبود صدای واحد از مخالفان، تصویر مبهمی از بدیل سیاسی ساخت و برای بازیگران بیرونی بهانه فراهم کرد که با «منتظر می‌مانیم تا خودتان به جمع‌بندی برسید» از کنار موضوع بگذرند.

به باور بسیاری از ناظران، بیست‌وچهار سال پس از مرگ احمدشاه مسعود، میراث او بیش از آنکه در نمادها خلاصه شود، در پرسش‌هایی است که همچنان بی‌پاسخ مانده‌اند. پرسش از چگونگی انسجام سیاسی، مقاومت سیاسی و نظامی و آینده افغانستان.

به نظر می‌رسد تا زمانی که این پرسش‌ها مطرح باشند، نام مسعود نیز بخشی از گفت‌وگوی آینده افغانستان باقی خواهد ماند.

خبرهای بیشتر

رادیو