در حالی‌ که برخی سیاستمداران افغان می‌کوشند نقشه حل معضل افغانستان را با محوریت کشورهای همسایه، به‌ویژه پاکستان ترسیم کنند و حتی فعالیت‌های سیاسی مخالفان طالبان را به مرزهای افغانستان نزدیک سازند، اسلام‌آباد بار دیگر نقش میزبان نشست سیاسیون افغان را بر عهده گرفته است.

در چنین شرایطی، پرسش اساسی این است که اهداف استراتژیک پاکستان در هدایت جریان‌های سیاسی افغانستان چیست و چرا بخش بزرگی از جامعهٔ افغانستان چنین نشست‌هایی را که به محوریت اسلام‌آباد برگزار می‌شود، با دیدهٔ شک و بی‌اعتمادی می‌نگرند.

روابط پاکستان با افغانستان در هفتاد سال گذشته نه بر پایه همکاری، بلکه بر محور بی‌اعتمادی، مداخله و خصومت شکل گرفته است. در چند دهه اخیر، این روابط بیشتر شبیه یک همزیستی شکننده و تحمیلی بوده است که همواره تحت تأثیر عوامل داخلی و خارجی قرار داشته است. از جمله تشکیل پاکستان در زمان تقسیم هند بریتانیایی که افغانستان را از مرزهای طبیعی‌اش محروم کرد و به کشوری محاط به خشکه تبدیل کرد.

مناقشه حل‌ناشده بر سر خط دیورند، صف‌بندی دو کشور در جبهه‌های متضاد جنگ سرد، جنگ نیابتی تحت حمایت امریکا و عربستان که بستر ظهور مجاهدین و طالبان را فراهم کرد، دوران پس از ۱۱ سپتامبر که هرچند کابل و اسلام‌آباد در کنار ایالات متحده قرار گرفتند، اما پاکستان همچنان روابط پنهان خود با طالبان را حفظ کرد.

سیاست‌گذاران افغان تنها زمانی می‌توانند به راه‌حلی پایدار برای صلح و ثبات افغانستان دست یابند که تنش‌ها و پیوندهای تاریخی روابط با پاکستان را بشناسند. با این حال، بسیاری از این تنش‌ها ساختاری و عمیق‌اند و بعید است در شرایط کنونیِ خشونت، بی‌اعتمادی و سیاست‌های دوپهلو از سوی اسلام‌آباد به‌سادگی حل شوند.

پاکستان همواره به افغانستان نه به‌عنوان یک کشور مستقل با حق تعیین سرنوشت، بلکه به‌عنوان ابزاری برای تأمین منافع استراتژیک خود، خصوصا در رقابت با هند نگریسته است. این نگاه ابزاری سیاست‌های اسلام‌آباد را به گونه‌ای شکل داده که مستقیماً صلح و ثبات افغانستان را تضعیف کند. مرور تاریخ نشان می‌دهد که پنج محور اصلی نیت‌های منفی پاکستان را در قبال افغانستان توضیح می‌دهد :نقض حاکمیت ملی، بهره‌برداری امنیتی، بازی‌های ژئوپلیتیک، استفاده ابزاری از پیوندهای مرزی، و کنترل بر تجارت و ترانزیت.

ضربه به حاکمیت ملی افغانستان

از زمان استقلال پاکستان در ۱۹۴۷، اسلام‌آباد همواره کوشیده است افغانستان را به پذیرش خط دیورند وادارد، در حالی که این خط میراث استعماری است و اکثریت مردم افغانستان آن را رد می‌کنند. سیاست واحدپاکستان در ۱۹۵۴، با حذف مرزهای ایالتی و ادغام مناطق قبیله‌ای، وضعیت خودمختار این مناطق را از بین برد و به تنش‌های دیپلماتیک و حتی درگیری‌های مرزی با افغانستان در دهه‌ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ انجامید.

با وجود اصرار بر رسمی‌سازی خط دیورند، پاکستان از خط نفوذپذیر برای اهداف راهبردی خود استفاده کرد؛ از تجهیز اسلام‌گرایان افغان پس از ۱۹۷۱ تا استفاده از مجاهدین در دهه‌ ۱۹۸۰، بی‌اعتنا به درخواست کابل برای بستن مرزها. این سیاست‌ها به شکایت مداوم افغان‌ها از نقض حاکمیت سرزمینی‌شان دامن زد. حتی در دهه‌ ۱۹۹۰، حکومت‌های مجاهدین و طالبان که تحت حمایت اسلام‌آباد بودند، حاضر نشدند خط دیورند را به رسمیت بشناسند.

پاکستان با حصارکشی مرزی، عملیات نظامی و دخالت در سیاست کابل بارها استقلال افغانستان را نقض کرده است. حمایت آشکار اسلام‌آباد از مجاهدین و طالبان، روشن‌ترین نمونه از بی‌احترامی به حاکمیت ملی افغانستان است؛ گروه‌هایی که با پشتیبانی پاکستان بر سرنوشت مردم افغانستان تحمیل شدند و هنوز هم تهدیدی جدی برای امنیت کشور باقی مانده‌اند.

استفاده ابزاری از ناامنی

پس از شکست پاکستان از هند و جدایی بنگلادیش در ۱۹۷۱، نگرانی اسلام‌آباد از تهدیدهای جدایی‌طلبانه باعث شد که این کشور سیاست «عمق استراتژیک» را در افغانستان دنبال کند و با تجهیز گروه‌های اسلام‌گرا، زمینهٔ مداخله در امور داخلی افغانستان را فراهم آورد.

در دههٔ ۱۹۸۰، با حملهٔ شوروی به افغانستان، پاکستان به همراه امریکا و عربستان به پایگاه اصلی آموزش، تجهیز و حمایت مالی مجاهدین تبدیل شد؛ حمایتی که در ظاهر برای مبارزه با شوروی بود، اما در عمل پایه‌های بی‌ثباتی و جنگ داخلی آینده را در افغانستان گذاشت. پس از خروج شوروی، اسلام‌آباد ابتدا ازاحزاب اسلامی حمایت کرد، ولی از میانهٔ دههٔ ۱۹۹۰ پشتیبانی خود را به طالبان انتقال داد؛ گروهی که با کمک مستقیم ارتش و استخبارات پاکستان قدرت گرفت و افغانستان را به محل فعالیت گروه‌های تندرو و جنگجویان کشمیری تبدیل ساخت.

طالبان روابط نزدیک خود با پاکستان را حفظ کردند، در حالی که اسلام‌آباد از خاک افغانستان برای تقویت فشار بر هند و مهار نفوذ دهلی‌نو در منطقه استفاده می‌کرد. بعد از حملات ۱۱ سپتامبر، هرچند پاکستان در ظاهر به ائتلاف ضدترور امریکا پیوست، اما هم‌زمان ارتباطات پشت‌پردهٔ خود با طالبان و شبکه‌های تروریستی را ادامه داد؛ سیاستی دوپهلو که بارها مورد اعتراض کابل قرار گرفت. این حمایت ساختاری در نهایت بستر اصلی برای بازگشت طالبان به صحنه قدرت را فراهم کرد. اوج این روند در مذاکرات دوحه ۲۰۱۸ –۲۰۲۰ نمایان شد؛ جایی که اسلام‌آباد نقش تسهیل‌گر و فشاردهنده را ایفا کرد تا طالبان به‌عنوان یک «بازیگر مشروع سیاسی» وارد میز مذاکره با ایالات متحده شوند. در واقع بدون فشار و میانجی‌گری پاکستان، طالبان هرگز چنین جایگاهی پیدا نمی‌کرد. اسلام‌آباد همواره تلاش کرد این مذاکرات از مسیر منافع خود هدایت شود: از یک‌سو تضمین خروج نیروهای خارجی از افغانستان و از سوی دیگر کنار زدن حکومت منتخب افغانستان از محور اصلی گفت‌وگوها.

طالبان امروز، برخلاف انتظار اسلام‌آباد، به ابزاری کامل برای تأمین منافع پاکستان تبدیل نشده‌اند. حمایت آشکار و پنهان طالبان از تحریک طالبان پاکستانو در عین حال انکار از پذیرش خط دیورند، معادلات امنیتی اسلام‌آباد را به چالش کشیده است. به همین دلیل، سیاستمداران و دیپلمات‌های پاکستانی به‌طور مکرر از خاک افغانستان به‌عنوان یک تهدید امنیتی یاد می‌کنند. این وضعیت نشان می‌دهد که سیاست «استفاده ابزاری از طالبان» نه‌تنها نتوانسته منافع درازمدت پاکستان را تضمین کند، بلکه به یکی از عوامل اصلی تشدید نگرانی‌های امنیتی آن کشور بدل شده است.

تجربه چهار دهه گذشته نشان داده است که ارتش و دستگاه‌های امنیتی پاکستان همواره کوشیده‌اند نیروهای سیاسی و نظامی افغانستان را در قالب پروژه‌های منطقه‌ای خود سامان‌دهی کنند، تا از یک‌سو مانع شکل‌گیری یک سیاست مستقل در کابل شوند و از سوی دیگر نفوذ استراتژیک خود را در معادلات افغانستان تحکیم بخشند. نشست پیش‌رو در اسلام‌آباد، که از تاریخ ۲۴ تا ۲۶ آگست به میزبانی «مؤسسه ثبات راهبردی آسیای جنوبی» برگزار می‌شود، نمونه روشن همین رویکرد است.

نقش مستقیم ارتش پاکستان در این روند قابل انکار نیست؛ چرا که ریاست این نهاد فکری را خانم ماریا سلطان به‌عهده دارد که در حال حاضر مشاور وزیر دفاع پاکستان است. چنین پیوندی به‌روشنی نشان می‌دهد که نشست مذکور نه یک تلاش علمی و فکری مستقل، بلکه بخشی از استراتژی امنیتی پاکستان برای بازطراحی صفوف مخالفان طالبان است. این وضعیت برای افغانستان پیامدهای جدی دارد، زیرا انتقال فعالیت‌های سیاسی مخالفان طالبان به زیر چتر نظامیان پاکستان، بیشتر در جهت منافع پاکستان بوده تا بیرون ساختن افغانستان از بحران موجود.

بازی‌های ژئوپلیتیکی به قیمت خون افغان‌ها

یکی از عوامل مهم و مداوم در روابط افغانستان و پاکستان، ژئوپولیتیک پیچیده و موقعیت استراتژیک این دو کشور در منطقه بوده است. تحمیل خط دیورند، افغانستان را به کشور حایل میان هند بریتانیایی و روسیه تزاری بدل کرد و مناطق پشتون‌نشین شرق خط دیورند را به «کمربند نیمه‌خودمختار» واگذار کرد. پس از استقلال پاکستان در ۱۹۴۷، این کمربند به نقطه تنش دایمی میان کابل و اسلام‌آباد تبدیل شد.

در دوران جنگ سرد، پیوستن پاکستان به پیمان‌های نظامی امریکا (سنتو و سیتو) و پشتیبانی واشنگتن از ارتش این کشور، نگرانی افغانستان را برانگیخت و کابل را به‌سوی اتحاد نزدیک‌تر با شوروی سوق داد. با اشغال افغانستان توسط شوروی، پاکستان در همکاری با امریکا و عربستان، از گروه‌های اسلام‌گرا به‌عنوان نیروی نیابتی استفاده کرد و بدین‌سان بذر جنگ داخلی و بی‌ثباتی آینده را کاشت.

پس از ۱۱ سپتامبر، امریکا و ناتو وارد افغانستان شدند، اما باز هم پاکستان نقش دوگانه ایفا کرد: از یک‌سو متحد رسمی واشنگتن شد و میلیاردها دالر کمک دریافت کرد، و از سوی دیگر به طالبان و شبکه‌های تروریستی پناه داد تا نفوذ خود را در افغانستان حفظ کند.

بعد از به قدرت رسیدن طالبانو خصوصا در ماه‌های اخیر، نزدیکی تدریجی طالبان با هند به یک متغیر تازه در معادلات منطقه‌ای بدل شده است. دهلی نو با رویکرد عمل‌گرایانه، پس از سقوط دولت جمهوری، ارتباطات دیپلماتیک و کانال‌های محدودی از همکاری‌های اقتصادی و بشردوستانه با طالبان برقرار کرده است. هرچند این روابط هنوز به سطح رسمی و گسترده نرسیده، اما برای اسلام‌آباد نگران‌کننده است. زیرا پاکستان که طالبان را در چهار دهه گذشته به‌عنوان «دارایی استراتژیک» خود تعریف کرده بود، اکنون شاهد آن است که این گروه به‌تدریج از انحصار کامل وابستگی به اسلام‌آباد بیرون می‌شود.از منظر ارتش و دستگاه امنیتی پاکستان، نزدیکی طالبان و هند می‌تواند تهدیدی مستقیم برای سیاست «عمق استراتژیک» باشد؛ سیاستی که هدف آن ایجاد یک حکومت همسو در کابل و جلوگیری از نفوذ هند در افغانستان است. به همین دلیل، اسلام‌آباد تلاش دارد با تقویت مخالفان سیاسی طالبان و سازمان‌دهی نشست‌هایی مانند کنفرانس پیش‌رو در اسلام‌آباد، فشار تازه‌ای بر طالبان وارد کند. هدف این است که طالبان را از هرگونه همگرایی راهبردی با هند بازدارند و بار دیگر آنان را وادار به حفظ محوریت اسلام‌آباد در روابط خارجی‌شان سازند.

در این میان، طرح‌های نظامیان پاکستان برای تشکیل جبهه‌های سیاسی تحت مدیریت خود، نه تنها پاسخی به تحولات تازه روابط طالبان–هند است، بلکه بازتابی از نگرانی عمیق اسلام‌آباد از تغییر توازن قدرت در منطقه می‌باشد. با این حال، تجربه تاریخی نشان می‌دهد که وابسته‌سازی نیروهای سیاسی افغانستان به چنین معادلاتی، در نهایت استقلال تصمیم‌گیری افغان‌ها را محدود کرده و کشور را بار دیگر به میدان رقابت‌های نیابتی بدل خواهد ساخت.

سوءاستفاده از پیوندهای مرزی

روابط افغانستان و پاکستان همواره تحت تأثیر رفت‌وآمدهای گسترده انسانی، تجاری و خانوادگی در امتداد خط دیورند قرار داشته است. جمعیت پشتون و بلوچ در دو سوی مرز، با پیوندهای خویشاوندی و فرهنگی عمیق، از گذشته‌های دور مرزی نرم و منعطف را تجربه کرده‌اند، اما با رسمیت یافتن گذرنامه و ویزا و ساخت دیوار مرزی توسط پاکستان، این روابط به شدت محدود شده است. کاهش چشمگیر رفت‌وآمد روزانه از بیست هزار نفر به تنها دو تا سه هزار نفر، نمونه بارز پیامد این سیاست‌ها است. اما پاکستان همواره از این پیوندها به‌عنوان ابزار فشار استفاده کرده است. اسلام‌آباد در مواقع بحران، مرزها را می‌بندد، پناهندگان افغان را سرکوب می‌کند و از وضعیت انسانی آن‌ها به‌عنوان اهرم سیاسی استفاده می‌کند. در حالی که میلیون‌ها افغان نسل‌دوم و سوم در پاکستان زندگی کرده‌اند، اسلام‌آباد حتی حاضر به اعطای ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی به آن‌ها نشده است. این سیاست آگاهانه برای بی‌ثبات نگه داشتن جامعه مهاجر و استفاده ابزاری از آن‌ها در روابط سیاسی با کابل دنبال شده است.

پاکستان در ماه‌های اخیر روند اخراج گسترده مهاجرین افغان را آغاز کرده است. بر اساس آمار رسمی، از نوامبر ۲۰۲۳ تا اوایل ۲۰۲۴ بیش از ۵۰۰ هزار مهاجر افغان مجبور به بازگشت شده‌اند، در حالی‌که هنوز حدود ۱.۴ میلیون مهاجر ثبت‌شده و نزدیک به یک میلیون مهاجر فاقد مدرک اقامت در پاکستان زندگی می‌کنند. این روند با فشارهای پولیس، بازداشت، تخریب خانه‌ها و اخاذی همراه بوده و کودکان و زنان زیادی بدون سرپناه در مرزها سرگردان مانده‌اند. این موج اخراج نه‌تنها بحران انسانی بزرگی را در افغانستان ایجاد کرده، بلکه عملا باعث شده تا تعداد زیاد از افغانان به دلیل مخالفت با طالبان ،گرفتار،زندانی و حتی به قتل برسند.

استفاده از تجارت به‌عنوان سلاح فشار

روابط تجاری افغانستان و پاکستان از دهه‌ ۱۹۵۰ آغاز شد و بارها دستخوش تنش و استفاده ابزاری از سوی پاکستان گردیده است. توافق‌نامه ترانزیت ۱۹۶۵ و بعدتر توافق اپتا در سال ۲۰۱۰ قرار بود زمینه ترانزیت قانونی و منظم کالاها، دسترسی افغانستان به بندر کراچی و مسیر هند، و مقابله با قاچاق را فراهم کند. اما در عمل، پاکستان با ایجاد موانع متعدد، رشوه‌گیری مأموران مرزی و محدود کردن مسیرها، این توافق را به ابزاری سیاسی تبدیل کرده است. به‌ویژه، پاکستان مانع اصلی دسترسی افغانستان به بازار هند است و بارها از بستن مرزها یا توقف ترانزیت به‌عنوان اهرم فشار سیاسی بر کابل استفاده کرده است.

در نتیجه، تجارت قانونی میان دو کشور ضعیف مانده و بخش بزرگی از مرزنشینان به قاچاق متوسل شده‌اند؛ طبق یک بررسی، ۷۱ درصدفعالیت اقتصادی شهرهای مرزی افغانستان وابسته به تجارت غیرقانونی با پاکستان است. این قاچاق که از کالاهای مصرفی تا مواد مخدر را شامل می‌شود، به‌ویژه در دهه‌ ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به منبع مالی مجاهدین و بعد طالبان تبدیل شد و همچنان اقتصاد دو کشور را تضعیف می‌کند.

پاکستان با وجود وابستگی به طرح‌های منطقه‌ای مانند خط آهن ازبکستان-افغانستان-پاکستان، خط لوله گاز تاپی و پروژه برق کاسا یک‌هزار، همچنان از سیاست‌های محدودکننده علیه تجارت افغانستان استفاده می‌کند. در واقع، تجارت به جای آنکه ابزار همکاری باشد، به سلاح فشار در روابط افغانستان و پاکستان بدل شده است.

نتیجه‌گیری

تحولات امروز بار دیگر نشان می‌دهد که پاکستان هیچ‌گاه از سیاست استفاده ابزاری از افغانستان دست نکشیده است. از دهه ۱۹۸۰ تا مذاکرات دوحه و اکنون در میزبانی نشست‌های سیاسیون افغان، اسلام‌آباد همواره کوشیده است تا معادلات قدرت در افغانستان را مطابق به منافع خود شکل دهد. با این حال، طالبانِ امروز نه‌تنها در پذیرش خط دیورند مقاومت دارند، بلکه با گروه‌های تهدیدآفرین مانند تحریک طالبان پاکستانروابطی دارند که امنیت پاکستان را به چالش کشیده است. هم‌زمان، نزدیکی محتاطانه طالبان با هند نیز زنگ خطری برای اسلام‌آباد است، زیرا این امر سیاست دیرینه «عمق استراتژیک» پاکستان را تضعیف می‌کند. در چنین شرایطی، اخراج گسترده مهاجرین افغان، فشارهای مرزی، و سازمان‌دهی مخالفان طالبان در اسلام‌آباد نشان‌دهنده آغاز دوباره همان چرخه بحران‌سازی است که افغانستان را بارها قربانی رقابت‌های نیابتی کرده است.

تجربه نیم‌قرن گذشته یک درس روشن دارد: هرگونه وابستگی به نقشه‌راه‌های طراحی‌شده در اسلام‌آباد به‌جای تأمین ثبات، افغانستان را بیشتر در دام بی‌اعتمادی و بی‌ثباتی فرو برده است. بنابراین، سیاستمداران افغان امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند تدوین یک نقشه‌راه ملی مستقل، بدون مداخله کشورهای منطقه هستند؛ نقشه‌راهی که بر اجماع داخلی، ظرفیت جامعه مدنی و دیاسپورا و روابط متوازن با همسایگان استوار باشد. تنها در چنین صورتی است که افغانستان می‌تواند از چرخه بازی‌های استراتژیک پاکستان بیرون آید و آینده‌ای باثبات و مستقل برای نسل‌های بعدی ترسیم کند.

خبرهای بیشتر

رادیو