فرا رسیدن ۲۴ اسد، تداعی‌کننده یکی از سیاه‌ترین روز‌های تاریخ افغانستان در دوران معاصر است.
آنچه در این چهار سال سلطه طالبان بر ما و کشور ما رفته است، به هیچ عنوان سزاوار مردمی نیست که برای آزادی، دین‌داری و ارزش‌های تاریخی و فرهنگی‌شان قربانی‌های بی‌شمار داده‌اند.

افغانستان کنونی شبیه زندان بزرگیست که گروه‌های تروریستی بر آن حکم می‌رانند، با ساکنان آن مانند اسیران و بردگان برخورد می‌کنند و به تاراج داشته‌های مادی و معنوی آن هم کمر بسته‌اند.

تلاش برای عادی‌سازی و عادی‌نمایی این وضعیت که خیلی پیش‌تر از چهار سال گذشته آغاز شده بود، اکنون به ثمر رسیده و در نتیجه آنچه ما در این سال‌ها شاهد آن بوده‌ایم، یکی از تراژدی‌های بزرگ تاریخ است که نادیده گرفته می‌شود.

پس در این دوران پر از تضاد و تناقض پساجمهوریت، تلاش و مبارزه برای زنده‌نگه‌داشتن روحیه ایستادگی، اعتراض و مقاومت مدنی، سیاسی و نظامی در برابر طالبان درس‌های بزرگی به ما داده است که در این یادداشت به صورت مختصر به آن ها پرداخته می‌شود.

طالبان و سه دهه جنایت

درباره شرایط و زمینه‌های پدیدآمدن گروه طالبان و رسیدن آنان به دروازه‌های کابل در کمتر از دو سال و بالاخره اشغال پایتخت کشور توسط این گروه در ماه میزان سال ۱۳۷۵، زیاد گفته و نوشته شده است. اما بن‌بست استراتیژیکی که این گروه بلافاصله پس از اشغال پایتخت به آن روبرو شد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بن‌بستی که بررسی عوامل و پیامد‌های آن، تحلیل وضعیت امروز را ساده‌تر می‌کند.

بلافاصله پس از سقوط کابل، مقاومت قابل اعتنا و معنادار در برابر این گروه شکل گرفت و به استثنای سه کشور پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، باقی کشور‌های جهان امارت طالبانی را به رسمیت نشناختند. با این حال، تا هنگامی که شبکه القاعده به رهبری اسامه بن لادن در ظاهر مهمان و در اصل پیشوای ایدیولوژیک طالبان، سفارت‌های ایالات متحده امریکا در کنیا و تانزانیا را در سال ۱۹۹۸ میلادی منفجر کرد، جهان به این خطر در حال گسترش توجه چندانی نداشت.

نیروهای جبهه متحد ملی مستقر در شمال کابل در فاصله اندکی پس از تثبیت خطوط جنگ، از دید نظامی، توان بازپس‌گیری پایتخت افغانستان از دست طالبان را داشتند، اما رهبری جبهه به دو دلیل مشخص از این اقدام خودداری می‌کرد: نخست، نبود ارتش و پولیس منظم و یونیفورم‌دار و نیروی بشری آموزش‌دیده که توانایی پیش‌برد اداره ملکی و نظامی را در اسرع وقت داشته باشد و دوم، مشخص‌نبودن جغرافیای جنگ پس از تصرف کابل.

زیرا با وجودی که در ساختار مقاومت طیف متنوعی از نیروهای نظامی و سیاسی از اقوام مختلف حضور داشتند، این نکته مهم قابل پیش‌بینی نبود که آیا آتش جنگ دوباره در کوچه‌های کابل شعله‌ور می‌شود یا اینکه به اطراف و مناطق دوردست‌تر و کم‌جمعیت‌تر کشانده خواهد شد؟

تجربه دردناک جنگ‌های کابل آموزه‌هایی به میراث گذاشته بود که رهبری مقاومت را از رویکرد‌های مقطعی و تاکتیکی در پیوند با تصرف دوباره پایتخت بدون ترسیم دورنمای استراتژیک برای دولت‌داری برحذر می‌داشت. به همین دلیل، در جغرافیای محدود مقاومت زیرساخت‌های اردو، پولیس، مراکز تعلیمی و آموزشی ملکی و نظامی را پایه‌گذاری کرده بود.

از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تا ۱۵ اگست ۲۰۲۱

ترور احمدشاه مسعود، فرمانده عمومی مقاومت توسط عوامل شبکه القاعده در نهم سپتامبر ۲۰۰۱ صدمه جبران‌ناپذیری بر پیکره ایتلاف ضدطالبان وارد کرد، اما واقعه ۱۱ سپتامبر افغانستان را از حاشیه به متن تحولات سیاسی جهان آورد که اگر فرصت‌های عظیم به دست آمده درست مدیریت می‌شد، قطعاً ما وضعیت امروز را نمی‌داشتیم.

در ۱۰ سال دوم جمهوریت مقابله با شورشگری طالبان از نیروهای دفاعی و امنیتی تازه‌تاسیس افغانستان هزاران قربانی گرفت، اما مبارزه فکری در برابر طالبان به صورت قصدی و ارادی به حاشیه رانده شد.

اشتباهات و عملکرد ضعیف و فاقد دورنمای مدعیان نمایندگی از حوزه مقاومت قابل اغماض و چشم‌پوشی نیست، اما بی‌باوری سطوح رهبری نظام به جنبه‌های نرم مبارزه در برابر طالبان و طالبانیزم مانع اصلی بود.

ارایه فهم درست از نقاط قوت و ضعف وقایع پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، شناخت بهتری از عوامل و پیامدهای ۱۵ اگست ۲۰۲۱ ارایه می‌دهد.

پروژه جمهوریت و پروسه دموکراسی به صورت شتاب‌زده و واکنشی پس از واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در افغانستان آغاز شد. شاید بزرگ‌ترین اشتباه جامعه بین‌المللی در این روند، انتخاب شرکا و مجریان روند دولت‌سازی در افغانستان بود. چون طیفی از سیاسیون بازنشسته از جریان‌های چپ و راست گذشته و پروژه‌سالارانی را وارد فضای سیاسی افغانستان کرد که سال‌های درازی را در غرب زندگی کرده، با مردم و ساختارهای اجتماعی در داخل کشور اندک‌ترین ارتباطی نداشتند.

اگر استثناهای انگشت‌شماری را از این مجموعه مجزا کنیم، بیشتر آنان تنها در انباشت ثروت و سرمایه به خود و خانواده‌های‌شان از طریق پروژه‌سازی از کمک‌های بین‌المللی برای افغانستان خبره‌گی داشتند.

آنان نیرو‌های بومی و ریشه‌دار در میان مردم را به چشم رقیبان سیاسی و دشمنان خونی خود می‌دیدند. این سیاسیون، از شبکه‌های شناخت در کشور‌های کمک‌کننده و برانگیختن احساسات و عصبیت‌های قومی بی‌باکانه و بی‌ملاحظه برای تقویت جایگاه خود در دولت استفاده می‌کردند.

این مجموعه به نهادهای امنیتی نیز رخنه کردند. با ارایه معلومات نادرست به همکاران بین‌المللی، قوای امنیتی و دفاعی کشور را از اندیشه و تفکر ضدطالبانی خلع کردند، بدنه بومی و کارآزموده آن را زیر نام «دی‌دی‌آر» و «دایاگ» خلع سلاح، سبک‌دوش و خانه‌نشین کردند.

در بعد دولت – ملت‌سازی، پروسه‌های دموکراتیک مانند انتخابات در سراسر دوران جمهوریت بر وفق مراد گروه‌های مشخصی مدیریت شد که از انتخابات ریاست‌جمهوری تا پارلمان و شوراهای ولایتی را در بر می‌گرفت.

سردم‌داران نظام گاهی طالبان را برادران آزرده‌خاطر می‌خواندند و زمانی هم ناراضیان حضور خارجی‌ها در افغانستان.

در حالی که جنگ قدرت تا برگزاری همزمان دو مراسم تحلیف پیش رفته بود، مخالفت معنادار با طالبان تا روزی که این گروه متن سیاست افغانستان را اشغال کرد، در طرز فکر و دیدگاه پروژه‌سالاران فاسد جایگاه حاشیه‌ای داشت.

بسیاری از دولت‌مردان که دغدغه رفتن به خانه و روستای پدری‌شان را نداشتند، در پروژه‌های ولایتی به طالب باج می‌دادند و در کابل و دیگر شهر‌های بزرگ این گروه را تهدید جدی و بالفعل برای منافع و سرمایه‌های خویش نمی‌دیدند.

این مجموعه که از آغاز تا پایان کار جمهوریت مورد اعتماد شرکای بین‌المللی خویش باقی ماندند، متاسفانه هیچ نوع تعهد و التزامی به منافع ملی و مصلحت‌های عامه و به‌ویژه داعیه بین‌المللی مبارزه با تروریسم و افراط‌گرایی نداشتند.

خلاصه اینکه جامعه بین‌المللی بالای طیفی از سیاسیون بی‌ربط با جامعه افغانستان اعتماد کرده و مبالغ هنگفتی از کمک‌های بین‌المللی به نام مردم افغانستان را در واقع برای تحکیم پایه‌های قدرت آنان به مصرف رساند که نه تنها اندک‌ترین توفیقی در راستای کسب اعتماد مردم نداشتند بلکه فرسایش اعتماد مردم به دموکراسی، نتیجه مستقیم فساد و تعصب و ناکاره‌گی آنان بود.

جمهوریت در بعد داخلی در نتیجه فساد سیاسی، عدم انسجام نیروهای سیاسی و نبود چشم‌انداز واضح در پیوند با مبارزه با طالبان فروپاشید، اما در بعد منطقه‌ای و بین‌المللی به عوامل، روند‌ها و معادلات و معاملاتی وابسته است که تحلیل و ارزیابی ابعاد آن از گنجایش این یادداشت بیرون است.

از فروپاشی تا ایستادگی
زمینه‌های ذهنی و عینی فروپاشی جمهوریت پیشاپیش به گونه‌ای صحنه‌آرایی شده بود که دوام جمهوریت پس از خروج نیروهای بین‌المللی ناممکن جلوه می‌کرد و شکل‌گیری مقاومت در برابر امارت دوم طالبانی را نیز در حد رقابت‌ها و جدال‌های منزلتی میان بلندپایه‌گان نظام جمهوری تقلیل ماهیت داده بود.

در تابستان ۲۰۲۱، به تاسی از توافق‌نامه دوحه، پروژه‌های عادی‌سازی آینده طالبانی افغانستان از پروسه سفید‌نمایی که از افتتاح دفتر قطر در ۲۰۱۱ آغاز شده بود، پیشی گرفت.

طالبان اما بلافاصله پس از رسیدن به قدرت؛ در پنجشیر، اندراب، خوست و فرنگ و دیگر بخش‌های کشور دست به جنایات جنگی زدند، اسیران جنگ را دست‌بسته تیرباران کردند.

در ولایت‌های قندهار و ننگرهار، صدها نفر در تسویه‌حساب‌های درون‌قومی کشته و ده‌ها تن دیگر از اقوام مختلف در تصفیه‌حساب‌های درون‌گروهی ناپدید یا سر به نیست شدند.
آن‌ها تعقیب، آزار، بازداشت و کشتار منسوبان پیشین قوای امنیتی کشور را در سراسر مملکت شدت بخشیدند و با سرکوب زنان، اعمال تبعیض، خشونت، استبداد و محدودیت بر حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی، بار دیگر چهره واقعی و ماهیت تروریستی خود را آشکار کردند.

موج عظیمی از اعتراض و نارضایتی فضای شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها را فراگرفته بود اما جامعه جهانی با چشم‌پوشی، ابهام و سکوت تحولات افغانستان را دنبال می‌کرد. این برخورد‌ها دلایل کافی برای شورش و مبارزه برای براندازی امارت طالبانی به دست می‌داد.

مخالفت با زبان یا پیکار در میدان؟

آنچه طالبان پس از رسیدن دوباره به قدرت انجام دادند، ضرورت ایستادگی، مبارزه و دفاع مشروع در برابر این گروه بیشتر از دور نخست امارت طالبانی برجسته‌تر ساخته بود، اما صف مخالفان طالبان اعم از نظامیان، سیاسیون و جریان‌های مدنی در پراکندگی و فروپاشی مطلق به سر می‌برد.

اعتراضات زنان تنها صدایی بود که در خیابان‌های کابل و چند شهر دیگر افغانستان می‌پیچید، اما با نهایت قساوت و بی‌رحمی از سوی ملیشه‌های طالب سرکوب می‌شدند.

کشور عملاً در کام هیولای ترور، نفرت، خشونت و تعصب طالبانی فرو رفته بود.

جبهه آزادی افغانستان در زمستان ۱۴۰۰ دقیقاً به همین منظور پایه‌گذاری شد تا مبارزه و پیکار برای براندازی امارت طالبانی و پاسخگو کردن آن در برابر خواست و اراده مردم افغانستان نفس تازه‌ای بگیرد و سنگر قابل اتکایی باشد برای تمامی فرزندان کشور که زیستن زیر چتر بردگی، امارت ستم و استبداد طالبانی را فراتر از مجبوریتی که شرایط و روزگار بر آنان تحمیل کرده است، قبول نداشتند.

اما چرا جنبش‌های اعتراضی زنان، جبهه مقاومت ملی، جبهه آزادی و چندین سازمان و ساختار دیگر ایستادگی و مبارزه میدانی، سیاسی و مدنی در برابر طالبان آنگونه که توقع می‌رفت، دستکم تا اکنون نتوانسته‌اند جایگاه شایسته خود را در معادلات سیاسی و نظامی افغانستان پیدا کنند؟

آنچه در زیر می‌خوانید الزاماً پاسخ به پرسش بالا نیست، اما دسته‌بندی واضح‌تری از مخالفان طالبان ارایه می‌دهد که ترسیم وضعیت را ساده‌تر خواهد کرد.

در حالی که هم‌اکنون دست‌کم دو جبهه فعال برای پیشبرد مبارزه مسلحانه در داخل کشور حضور دارند و در چهار سال گذشته در آزمون دشوار ایستادگی و تثبیت جایگاه، قربانی‌های بزرگی داده و به مرجع امید مردم اسیر و دربند بدل شده‌اند، چهره‌ها و جریان‌های سیاسی مدعی مخالفت با طالبان نه‌تنها هیچ‌گونه حمایت معناداری از این جبهات نکرده‌اند، بلکه برخی از آنان برای حفظ املاک و دارایی‌های خود با سطوح مختلف طالبان معاملات ننگینی انجام داده و در این چهار سال باج‌های کلانی به این گروه پرداخته و همچنان می‌پردازند. آنان حتی تمایل به بازگشت و زندگی زیر سایه بردگی امارت طالبانی را نیز پنهان نمی‌کنند.

چه‌بسا در مواردی با جواسیس و عوامل محلی طالبان برای به‌دام‌انداختن مبارزان آزادی تبانی و همکاری کرده‌اند.

در چهار سال گذشته، ده‌ها حزب، جبهه، سازمان و تشکل سیاسی و مدنی در خارج از کشور اعلام موجودیت کرده‌اند، اما هیچ‌یک از آن‌ها فراتر از ژست‌های رسانه‌ای، اقدام قابل مشاهده و تأثیرگذاری برای مبارزه واقعی و میدانی علیه گروه طالبان انجام نداده‌اند.

این در حالی است که آن‌ها می‌دانند طالبان جز زور و گلوله چیزی نمی‌شناسند، اما نه‌تنها تحرکی از خود نشان نمی‌دهند، بلکه در محافل سیاسی و رسانه‌ای خود را هوادار صلح و مخالف جنگ معرفی می‌کنند و به تبع آن، روایت مبارزه مسلحانه و دفاع مشروع در برابر طالبان را کم‌اهمیت یا منتفی جلوه می‌دهند.

گروهی که مانند دسته تبر گروه طالبان و عوامل دستگاه دیپلوماسی طالبان در خارج عمل می‌کنند، در واقع نو-ان‌جی‌او سالارانی هستند که خبرگی و تجربه چند دهه‌ای در پروژه‌سازی و ثروت‌اندوزی از جنگ و سیاست افغانستان دارند و از روابط دیرینه و شبکه‌ای با افراد و حلقاتی در داخل دولت‌ها و نهادهای بین‌المللی، از جمله سازمان ملل متحد، بهره می‌برند.

با آنکه این دسته خود را مخالف طالبان و در مواردی بی‌طرف معرفی می‌کنند، اکثریت مطلق ان‌جی‌اوهایی که با طالبان در افغانستان تعامل دارند، مربوط به آن‌هاست.

آن‌ها در محافل بین‌المللی با مطرح‌کردن مسایل بشری و مخالفت با جنگ، تعامل با طالبان را توجیه می‌کنند. طی چهار سال گذشته، این گروه شبکه‌های وسیع و امنی برای حیف و میل کمک‌های بشری و تقسیم آن میان هواداران طالبان ایجاد کرده‌اند.

این گروه که همواره به شکل خزنده در متن یا حاشیه کنفرانس‌های بین‌المللی مرتبط با افغانستان حضور دارند، کشور را امن و آرام، طالبان را بی‌بدیل و خود را مدافع حقوق مردم معرفی می‌کنند. این مجموعه علاوه بر فراهم‌کردن واریز منابع هنگفت به جیب طالبان، به‌صورت آشکار مبارزه میدانی علیه آن‌ها را مردود می‌دانند و حتی حضور جبهات نظامی درگیر با طالبان را انکار می‌کنند.

زنان و دختران افغانستان در چهار سال گذشته صحنه‌های شکوهمندی از ایستادگی و اعتراض علیه امارت طالبان را، هم در داخل و هم در بیرون کشور، رقم زده‌اند. طیف‌های مختلف زنان در مسائل حقوق بشری و حرکت‌های زنان دیدگاه‌های مشابهی دارند، اما در ارتباط با مبارزات مسلحانه و جبهات نظامی، تنها شمار اندکی از آن‌ها با صدای بلند و به‌صورت علنی ابراز نظر کرده‌اند.

قابل ذکر است که زنان قهرمانی در صفوف جبهه آزادی افغانستان در داخل کشور حضور و فعالیت دارند که در آینده درباره آن‌ها و کارنامه‌هایشان بسیار گفته و نوشته خواهد شد.

سخن آخر

واضح است که این دور از مبارزه برای آزادی وطن، به‌رغم اهمیت حیاتی و ارزشمندی‌های آن، از دید منابع، انگیزه و شرایط پیشبرد آن با دوره‌های پیش کاملاً متفاوت است.

چالش‌های فراراه این مبارزه با گذشت هر روز از امارت شرور طالبانی، بیشتر و برجسته‌تر می‌شود و براندازی این رژیم آپارتاید هدف و آرزوی بزرگی است که از دید بسیاری‌ها حتا ناممکن به نظر می‌رسد. اما در چهار سال گذشته ما به تجربه دریافته‌ایم که رسیدن به این آرمان بزرگ و مقدس دور از دسترس نیست.

با آنکه چریک‌ها، اعضا و هواداران جبهات مبارزه مسلحانه در داخل کشور با کشتار، زنجیر و زندان، و در بیرون از کشور با محدودیت‌ها و چالش‌های فراوان روبه‌رو هستند، در این چهار سال کوچک‌ترین خللی در اراده و تعهد آنان برای تحقق رویای آزادی و برابری در افغانستان ایجاد نشده است.

کنگره عظیم حمایت و ابراز احساسات مردم نسبت به شهادت قهرمانان جبهه آزادی در سالنگ، و پیش‌تر از آن در پنجشیر و اندراب، نشان داد که ملت ما در سراسر جهان به نیروهای آزادی‌بخش امید بسته‌اند. این امید، با وجود تمام دشواری‌ها، راه را به سوی سرمنزل مقصود ــ آزادی و بازگرداندن احساس مالکیت مردم بر سرزمین و سرنوشت‌شان، هموار خواهد ساخت.

مبارزان آزادی که اکنون در ۳۱ ولایت کشور سرگرم مبارزه و پیکار و ضربه‌زدن به دشمن اند، می‌دانند که چهره‌های سیاسی، فعالان مدنی و کنشگران فرهنگی افغانستان در بیرون از کشور در حالی که اکثریت قریب به اتفاق آنان خود را مخالفان طالبان عنوان می‌کنند، اما حتا از گرفتن نام جبهات نظامی و برشمردن حضور و فعالیت‌های آنان در محافل سیاسی، پژوهشی و رسانه‌ای خودداری می‌کنند.

همسویی، اتحاد، همبستگی و حتا گرد آمدن تمامی نیرو‌های ضد طالب زیر چتر واحد، موضوعی است که هرچند گاه یکبار ضرورت آن برجسته می‌شود.

تقریباً همه از آن سخن می‌گویند، اما واقعیت میدان این است که همسویی استراتیژیک و عملیاتی میان نیروهایی که در داخل کشور علیه طالبان می‌جنگند، به بهترین شکل وجود دارد.

با این حال، بسیاری از سیاسیون شناخته‌شده دوران جمهوریت که سرمایه‌داران بزرگی نیز هستند، در چهار سال گذشته نتوانسته یا نخواسته‌اند متناسب با جایگاه و منزلتی که در سیاست افغانستان داشته‌اند، در این کارزار بزرگ سهم خود را ادا کنند.

در حالی که هیچ‌کس حاضر به پرداخت کوچک‌ترین هزینه برای مبارزه با طالبان نیست، هر از گاهی توقعات و توهمات عجیب‌وغریب و نظریه‌های توطئه‌آمیز درباره جبهات ضدطالب مطرح می‌شود؛ موضوعاتی آن‌چنان ناامیدکننده که پرداختن به آن‌ها تنها دل دشمن را شاد می‌کند.

فرجام سخن این‌که افغانستان برای چهارمین سال پیاپی در اشغال دشمنی است که نه‌تنها با اقوام، مذاهب، حقوق و آزادی‌های شهروندی و برابری جنسیتی دشمنی دارد، بلکه با انسانیت، موجودیت، وقار و حیثیت انسانی همه ما در جنگ و ستیز است.

در چهار سال گذشته، مبارزه ما با این گروه جنایت‌کار و غاصب ادامه داشته و پس از این نیز، به هر شکل و به هر بهایی که باشد، ادامه خواهد یافت.

سرنگونی چنین رژیم‌های مستبد و جزم‌اندیش، سنتی انکارناپذیر در تاریخ است. ما به فعالیت‌ها، اعتراضات و دادخواهی‌هایی که در داخل و خارج کشور علیه این گروه شرور و جنایتکار انجام می‌شود، با دیده قدر و احترام می‌نگریم؛ اما با یادآوری این اصل که بدون مبارزه میدانیِ معنادار، متعهدانه، ایثارگرانه و هدفمند، رسیدن به آرمان بزرگ سرنگونی طالبان ناممکن است، این یادداشت را به پایان می‌رسانم.

امید آن‌که فرزندان اصیل و نسل مبارزان آزاده و فداکار افغانستان که برای برپایی عدالت، آزادی، حکومت قانون، برابری در همه سطوح و رهایی سرزمین ما از شر هیولای ترور، تندروی، خشونت و خودکامگی کمر بسته‌اند، قربانی داده‌اند و برای قربانی‌های بزرگ‌تر نیز آماده‌اند، در این میدان پیکار خونین و مسیر دشوار و طولانی تنها نمانند.

خبرهای بیشتر

رادیو