بخشی از داستان حمله یازدهم سپتامبر، از یک حلقه مهاجران عرب در شهر هامبورگ آلمان آغاز میشود. گروهی از دانشجویان مهاجر در هامبورگ به رهبری محمد عطا گرد هم آمدند، مسیرشان به افغانستان رسید و با دیدار با اسامه بنلادن و خالد شیخ محمد، به ستون فقرات عملیات یازدهم سپتامبر بدل شدند.
صبح یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که چهار هواپیما در خاک امریکا ربوده شد و به برجهای تجارت جهانی و پنتاگون اصابت کرد، پرسش اصلی این بود که چنین عملیاتی چگونه و کجا طراحی شد؟
یکی از زاویای کمتر شناختهشده این ماجرا در رسانههای فارسیزبان، داستان «شبکه هامبورگ» است؛ گروهی از دانشجویان مهاجر عرب که در جلسات مسجدی کوچک در آلمان گردهم آمدند، دو نفر از آنها به افغانستان رفتند و با اسامه بنلادن دیدار کردند. آنان در قندهار بهعنوان پیلوتها و هماهنگکنندگان عملیات انتخاب شدند.
برای بررسی این موضوع، من هم به ساختمان پنجاهوچهار مارین اشتراسه هامبورگ رفتم و هم مسجد القدس که هر چند اکنون یک باشگاه ورزشی است و هم دانشکدهای که محمد عطا در آنجا درس خوانده است.
سفر زوج آلمانی به مصر و داستان محمدعطا
محمد عطا، خلبان پرواز شماره ۱۱ خطوط هوایی امریکن که هواپیما را به برج شمالی مرکز تجارت جهانی کوباند، اصلیترین چهرهای است که روایت این رویداد را شکل میدهد.
محمد عطا در سال ۱۹۶۸ در قاهره به دنیا آمد. پدرش، محمد الامیر عطا، وکیلی شناختهشده بود که فرزندش را از کودکی به انضباط و سختکوشی عادت داد. عطا پس از پایان مکتب، وارد دانشگاه قاهره شد و در رشته معماری تحصیل کرد. او در سال ۱۹۹۰ فارغالتحصیل شد. در همان سالها، دیداری خانوادگی مسیر زندگیاش را تغییر داد.
بنا به گزارش لسآنجلس تایمز در ۲۷ جنوری ۲۰۰۲، خانواده عطا در سال ۱۹۹۲ با یک زوج آلمانی اهل هامبورگ که هر دو معلم بودند، آشنا شدند. پدر محمد عطا هنگام صحبت از استعداد پسرش، از آرزوی ادامه تحصیل او در خارج گفت. آن زوج پیشنهاد کردند که برای رفتن به آلمان به او کمک کنند. پیشنهادی که سرانجام راه مهاجرت عطا به اروپا را گشود.
وقتی عطا به آلمان رسید، در آغاز چند ماهی را در خانه همان زوج آلمانی سپری کرد، اما خیلی زود به خوابگاه دانشجویی و سپس به آپارتمانهای مستقل در هامبورگ نقل مکان کرد. عطا در دانشگاه فنی هامبورگ–هاربورگ در رشته شهرسازی نامنویسی کرد، همانجا درس خواند و در نهایت پایاننامه خود را درباره پیامدهای «مدرنسازی شهری در خاورمیانه» نوشت.
این سالها، بنا به گزارش کمیسیون حقیقتیاب یازدهم سپتامبر و تحقیقات پولیس آلمان، دوره دگرگونی عطا بود. او از دانشجویی آرام و درونگرا به فردی بدل شد که نقش محوری در حلقهای کوچک اما سرنوشتساز ایفا کرد.
نقطه عطف این تغییر، رفتوآمدش به مسجد «القدس» در خیابان اشتایندام هامبورگ بود، جایی که امروز به مرکز اصلی تجارت افغانها و عربها در این شهر شناخته میشود. مسجد القدس در آن زمان محل گردهمآیی جوانان مهاجر با دغدغه هویتی و ایدئولوژیک بود، حلقهای که بعدها با نام «شبکه هامبورگ» شناخته شد.
تاثیرپذیری از حملات القاعده بر منافع امریکا
محمد عطا که به تنهایی توان پرداخت کرایه خانه را نداشت، در همین مقطع به همراه رمزی بنالشیبه و سعید بهاجی در ماریناستراسه، منطقه هاربورگ هامبورگ، در ساختمانی که بعدها در رسانههای آلمان با عنوان ساختمان ۵۴ شناخته شد، ساکن شد. این ساختمان که هنوز هم با همان ظاهر قدیمی و چندطبقه پابرجاست، به مرکز تجمع کوچک اما مهمی از مهاجران جوان عرب بدل شد.
بنا به مستند مشهور «شبکه هامبورگ» که به همکاری کمیسیون حقیتیاب یازدهم سپتامبر تهیه شده، آنان تازه به اینترنت پرسرعت دسترسی پیدا کرده بودند، فیلمهای بمبگذاری القاعده در سفارتهای امریکا در نایروبی و دارالسلام و دیگر حملات را در همان آپارتمان تماشا میکردند و تحت تاثیر این تصاویر و روایتهای القاعده قرار میگرفتند. تجربهای که به تدریج فضای فکری و رفتاری این جمع را تغییر داد و آنها را به سوی چیزی سوق داد که بعدها «شبکه هامبورگ» نام گرفت.
عطا که ظاهرا تصمیم گرفته بود به سود القاعده کار بزرگی را انجام دهد، در پی یافتن همفکران جدید افتاد. او در مسجد القدس که اتفاقا هشت سال پس از آن رویداد توسط پولیس آلمان بسته شد، در جستجوی دوستان بیشتری شد.
رمزی بن الشیبه
اهل یمن بود و بعداً در هامبورگ نقش رابط و هماهنگکننده اعضای محلی شبکه و رهبران القاعده در بیرون از اروپا را برعهده گرفت. او در مسائل لجستیکی، اخذ مدارک و برنامهریزی سفرها نقشی کلیدی داشت و تلاش کرد ارتباطات مالی و اطلاعاتی میان حلقه هامبورگ و قرارگاههای بیرونی را برقرار کند.
سعید بهاجی
ریشه خانوادگی او به مراکش بازمیگشت، در هامبورگ به تحصیل در رشته مهندسی کامپیوتر پرداخت و نقشهای فنی و لجستیکی در شبکه را به عهده گرفت.
گزارشهای رسانههای آلمان حاکی است که بهاجی در تأمین دسترسی فنی، ارتباط با برخی شبکههای محلی و فراهمکردن مدارک و امکانات عملیاتی برای اعضای گروه همکاری داشت و پس از دورهای از حضور در آلمان، راهی پاکستان و سپس افغانستان شد تا در اردوگاههای مرتبط آموزش ببیند. به نوشته کمیسیون حقیقتیاب یازدهم سپتامبر، او تنها عضو این شبکه بود که نتوانست ویزای امریکا بگیرد. بعد از رویداد یازدهم سپتامبر نیز او اولین کسی بود که در رابطه به این حادثه دستگیر شد.
زياد جراح
دانشجوی لبنانی، در میانه دهه ۱۹۹۰ برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. او پس از گذراندن دوره زبان آلمانی در گرايفسوالد، به هامبورگ رفت و در رشتهای مرتبط با پزشکی مشغول شد.
بنا بر گزارش کمیسیون یازدهم سپتامبر، جراح در سال ۱۹۹۹ همراه با محمد عطا و مروان الشحی از راه پاکستان به افغانستان رفت و در اردوگاههای القاعده آموزش دید.
اما زندگی شخصی جراح تصویری کاملاً متفاوت به دست میداد. او سالها با آیسل شنگون، دختر ترک–آلمانی در هامبورگ رابطه عاشقانه داشت. شنگون بعدها در دادگاه آلمان شهادت داد که جراح انسانی آرام و مهربان بود، با او به رستوران میرفت، گاهی مشروب مینوشید و در جمع دوستان رفتاری عادی داشت.
به نوشته لسآنجلس تایمز، او در خانوادهای نسبتاً لیبرال لبنانی بزرگ شده بود و نشانهای از افراطگرایی در او دیده نمیشد. همین تضاد بود که شنگون را پس از فاجعه در بهت فرو برد. او در جلسه دادگاه گفت: «هیچ وقت نفهمیدم که او قرار است چنین راهی را برود.»
عطا بارها به توانایی او تردید کرده بود، اتفاقا او تنها کسی بود که در نهایت نتوانست هواپیمای ربوده شده را به مقصد برساند و در میانه راه، در مزرعهای در ایالت ویرجنیا سقوط کرد.
مروان الشحی
مروان الشحی در سال ۱۹۹۶ به آلمان رفت و پس از گذراندن دوره زبان در دانشگاه بن ثبتنام کرد. او در اوایل ۱۹۹۸ به دانشکده فنی هامبورگ منتقل شد و از ۱۹۹۹ در رشته مهندسی کشتیسازی ادامه تحصیل داد.
سفر به قندهار
پس از سالها زندگی دانشجویی در هامبورگ، رفتوآمدهای مکرر به مسجد القدس و نشستهای طولانی در آپارتمان ماریناستراسه، محمد عطا، مروان الشحی، زیاد جراح و رمزی بنالشیبه به تدریج قانع شدند که باید از مرحله بحث و مطالعه عبور کنند.
در پاییز ۱۹۹۹، آنها تصمیم گرفتند برای پیوستن به جنگ در چچن سفر کنند، اما در مسیر از طریق رابطهای القاعده در هامبورگ و پاکستان، مسیرشان به سمت افغانستان تغییر یافت. در اسلامآباد و کراچی کسانی چون محمدو صلاحی و دیگر واسطههای القاعده آنها را راهنمایی کردند تا به قندهار برسند.
در قندهار، پایتخت غیررسمی طالبان، این گروه کوچک از هامبورگ برای نخستین بار با اسامه بن لادن و اطرافیان او دیدار کردند. به روایت کمیسیون یازدهم سپتامبر، بن لادن و معاونانش تحت تاثیر تعهد و سواد این جوانان عرب که در اروپا تحصیل کرده بودند، قرار گرفتند. آنها هم از نظر فنی توانایی بیشتری داشتند و هم به دلیل اقامت قانونی در آلمان میتوانستند آزادانه به غرب رفتوآمد کنند. همین ویژگیها باعث شد القاعده به جای اعزام آنان به جبهههای چچن یا بوسنیا، طرحی بزرگتر را به آنها بسپارد.
ایده هواپیما ربایی و کوباندن به تاسیسات امریکایی که توسط خالد شیخ محمد در سال ۱۹۹۶ مطرح شده بود در آن جلسه دوباره مطرح شد و این ایده توسط محمد عطا تایید شد. بن لادن، عطا را در این نشست رهبر این عملیات انتخاب کرد.
سفر به امریکا
در پی پذیرشِ کلیِ طرح توسط رهبران القاعده در افغانستان، عملیات تروریستی یازده سپتامبر وارد مرحله «آموزش پیلوتی در امریکا» شد و چند نفر از حلقه هامبورگ برای گذراندن دوره پرواز اقدام کردند. سه نفرِ محوری این گروه، محمد عطا، مروان الشحی و زیاد جراح موفق به اخذ ویزا شدند و در میانه سال ۲۰۰۰ به فلوریدا رفتند تا در مدارس پرواز آموزش ببینند. ورود اولیه این سه نفر به امریکا در ماههای می و جون ۲۰۰۰ ثبت شده است و آموزشهای پروازی آنها بخش بنیادین برنامه بعدی را شکل داد.
رمزی بنالشیبه اما نتوانست ویزای ورود به امریکا را دریافت کند. او چند بار تلاش کرد (از جمله در امارات/دبی) ولی با رد درخواست مواجه شد و در نتیجه نقش او بیشتر در پیوندهای لجستیکی و ارتباطی بیرون از امریکا یعنی از طریق پاکستان و یمن شکل گرفت. بهعبارت دیگر، او بهجای حضور در خاک امریکا، بهعنوان رابط و هماهنگکننده از خارج عمل کرد.
اعضای شبکه هامبورگ پس از ورود به امریکا با فرد دیگری نیز آشنا شدند: هانی حنجور، شهروند عربستان که سالها پیش برای آموزش پرواز به ایالات متحده رفته بود و بیشتر در آریزونا دوره دیده بود. بدینترتیب، سه عضو حلقه هامبورگ، محمد عطا، مروان الشحی و زیاد جراح همراه با حنجور چهار خلبانی شدند که ماموریت یافتند در روز یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ چهار هواپیمای مسافربری را ربوده و به اهداف از پیش تعیینشده بکوبند.
عملیات یازدهم سپتامبر
آنها در امریکا در چند مرکز آموزشی پرواز در فلوریدا، از جمله مدرسه پرواز «هافمن اوییشن» در شهر وینیس، آموزش پیلوتی دیدند. روایتهای متعددی از همصنفیها و مربیانشان باقی مانده است. بر اساس روایت مستند شبکه هامبورگ، برخی محمد عطا را فردی خشک و جدی میدانستند که کمتر شوخی میکرد و همواره رفتاری مقرراتی داشت. در مقابل، مروان الشحی اجتماعیتر توصیف شده و زیاد جراح رفتاری آرام و دوستانه داشت. با اینحال، هر سه نفر با جدیت در دورهها شرکت کردند و توانستند مهارت پرواز با هواپیماهای بزرگ را بیاموزند.
صبح یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، این آموزشها به مرحله اجرا رسید. محمد عطا هدایت هواپیمای «پرواز ۱۱ خطوط امریکن» را به دست گرفت و آن را به برج شمالی مرکز تجارت جهانی در نیویارک کوبید.
اندکی بعد، مروان الشحی کنترول «پرواز ۱۷۵ خطوط یونایتد» را در اختیار گرفت و به برج جنوبی مرکز تجارت جهانی زد. در واشنگتن، هانی حنجور پیلوت «پرواز ۷۷ خطوط امریکن» بود که به ساختمان پنتاگون اصابت کرد.
در نهایت، زیاد جراح هواپیمای «پرواز ۹۳ خطوط یونایتد» را ربود، اما با مقاومت مسافران روبهرو شد و هواپیما پیش از رسیدن به هدف در مزرعهای در پنسیلوانیا سقوط کرد.