نامه دختری از زندان طالبان به دوستم: فریاد دختران، بی‌پناه‌ترین فرزندان وطن را می‌شنوی؟

جمعه ۱۴۰۴/۰۵/۰۳

دختری که در یکی از زندان‌های طالبان در کابل به سر می‌برد، نامه‌ای سرگشاده به مارشال عبدالرشید دوستم، رهبر حزب جنبش ملی نوشته است. این زن زندانی، آقای دوستم را به نبرد با طالبان فراخوانده و از او خواسته صدای زنانی باشد که توسط طالبان از جامعه حذف، سرکوب و صدای شان خاموش شده‌اند.

این زن از وضعیت دشوار خود و دیگر زنان زندانی در زندان‌های طالبان نوشته و از رهبر حزب جنبش ملی افغانستان خواسته است که به سرنوشت زنان به ویژه زنان زندانی توجه کند و آنان را تنها نگذارد.
نسخه‌ای از این نامه به افغانستان اینترنشنال رسیده و ما این نامه را با حفظ هویت این دختر زندانی، بدون تغییری در محتوا نشر می‌کنیم:

به نام خداوند داد و عدالت!
با سلام و احترام به پیشگاه قهرمان مردمی، مارشال عبدالرشید دوستم، فرزند راستین سرزمین و غرور خاک مادری ما.
مارشال صاحب عزیز، نمی‌دانم این نامه به دستت می‌رسد یا نه. نمی‌دانم هنوز صدای یک دختر اسیر در دل تاریکی کابل را می‌شنوی یا نه. اما به عنوان یک زن، یک خواهر و یک دختر که در زندان کابل در چنگال طالبان بی‌رحم اسیرم، این نامه را با اشک و خون، با درد و ناله، با دستانی لرزان اما دلی پر از امید می‌نویسم و به‌دست قهرمان قوم و وطنم می‌سپارم.

جناب مارشال!
۴۵ سال است نامت چون کوه‌های سخت‌ جان افغانستان در دل‌ها حک شده است. ۴۵ سال است که دشمنان این خاک، از نامت لرزیده‌اند و مزدوران پاکستان و انگلستان در برابر اراده‌ات زانو زده‌اند.

تو آن کسی بودی که نقشه‌های شوم استخباراتی را نقش بر آب کردی، تو آن مردی هستی که خواب قدرت را از چشمان طالبان دزدیده بودی. اما امروز، روزی است که فریاد ما، فریاد بی‌پناه‌ترین دختران وطن، به آسمان رسیده و جز نام تو پناهی برایمان نمانده است.

مارشال صاحب!
دختران و زنان این سرزمین زیر لگدهای طالبان خرد شده‌اند. زندان‌ها پر است از ناله‌‌های دخترانی که به جرم آزادی، به جرم انسان بودن و به جرم «زن» بودن شکنجه می‌شوند. در هر کوچه و بازار صدای تجاوز، صدای فریاد و صدای خفه‌شدن امید ماست. و با همه این دردها، مردم هنوز به نام تو پناه می‌برند. هنوز می‌گویند «مارشال کجاست؟»

من می‌دانم، تو را اجازه ورود نمی‌دهند. می‌دانم ترکیه، امریکا و این دنیا‌ی معامله‌گر، در برابر غیرتت دیوار شده‌اند. اما تو یک رهبر چریکی هستی، یک مبارز کوه‌نورد، تو را دیوار بند نمی‌سازد.

بیایید نه با لشکرهای بزرگ، که با ده سرباز وفادار، در هر ولایت، در هر قله، پرچم قیام را برافرازید.

در پنجشیر، در بدخشان، در فاریاب، در سرپل، در کوه‌های کابل علم را بلند کنید، فریاد را دوباره زنده کنید.

مردم با جان و دل همراهتان می‌شوند، دختران این وطن زیر عبای خونین طالبان منتظر یک حرکت اند. امروز اگر سکوت کنید، فردا حتی خاک قبر ما را هم از ما خواهند گرفت.

مارشال صاحب!
زمین ما را گرفتند، خانه‌ ما را آتش زدند، و حالا نوبت به ناموس ما رسیده است. فردا دیگر دیر است. فردا ما نیستیم که صدایت کنیم. امروز، آخرین فرصت است.
به فریاد ما لبیک بگو. با اشک، با خون، با امید به غیرتت از دل تاریکی کابل، یک دختر اسیر، که هنوز چشم به دروازه امید دوخته و فریاد می‌زند: مارشال بیا بپاخیز.
اگر زنده بودم خداوند دیدار تو را به من نصیب کند به پای تو خم شوم جان به حق بسپارم.

خبرهای بیشتر

رادیو